نقطه ای که ما بر آن ایستاده ایم از لحاظ گراماتولوژیک نقطه ی پایان کتاب و آغاز نوشتار است.کتاب در مقام امر آنتو-تئولوژیک به پایان خود رسیده است و نوشتار بعد از یک مناظره طولانی با غلبه ی گفتار در سنت متافیزیکی-افلاطونی به سمت برافراشتن پرچم خویش پیش می رود.نوشتاری که اکنون نویسنده اش را کشته و دیگر این نویسنده نیست که از طرف او و در او سخن می گوید بلکه خود نوشتار به سخن می آید و در خود و از خود می گوید. «سخن سخن می گوید»از این رو که سخن از پیش گفته شده است.و نوشتار در مقام سخن گو از پیش سخن گفته است.اما در این سخن گفتن سخن همواره سخنی هست که سخن نمی گوید.همیشه نوشتاری هست که در نوشتار نوشته نمی شود شبیه یک جغد.جغد مرموزی که در جنگل زبان در ژرفای تاریکی فرو رفته است٬پنهان از دیدگان!اشباع از اشباح ابهام و پیچیده در رمز و راز٬نشسته بر شاخه ی درختی در سایه ی سیاهی ترین سیاهی٬خموش...«جغد مینروا تازه با فرا رسیدن شب آغاز به پرواز می کند»در نخستین شب٬نخستین شب روحانی زندگی.پرواز جغد گوشه گیر مغاک جنگل ها در نخستین شب زندگی آن نخستین شب روحانی٬ شب سخن گفتن٬آیا فرا خواهد رسید؟هیچ نگفتیم٬ای برادر٬باشد که روزی توانستن که سخن گفتن.باشد که در نخستین شب روحانی زندگی شعله ور گشتن ای برادر.و بگذار که آن ایده آلیست آلمانی شکوهمندانه بگوید که«عشق روح را تنفس می کند»و باشد که در شب شبهای روحانی...را بازدم کنیم.ای برادر شعله ور شو٬شعله ور٬پرواز کن. شب...پره
فعلا بخوابیم..
خوابیدیم...
چه حسابی؟
چه کتابی؟
...
حالا...
راز گل سرخ همیشه راز گل سرخه٬میشه دربارش کتاب ها نوشت اما کتاب ها نمی تونند دربارش چیزی بنویسند.
میتونن...
دلم برات تنگ شده بود
بوس
هوممم...
در آن بهمن کذایی...
در مرچ...
همه مان انگار هویتمان را گم کردیم...
همه مان در یکدیگر غرق شدیم انگار!!
دنبال چیزی میگردی که پیداش نمیکنی...؟
آفرین...
بله...
...آره اینجوری بهتره
هومممم...
نقطه ای که ما بر آن ایستاده ایم از لحاظ گراماتولوژیک نقطه ی پایان کتاب و آغاز نوشتار است.کتاب در مقام امر آنتو-تئولوژیک به پایان خود رسیده است و نوشتار بعد از یک مناظره طولانی با غلبه ی گفتار در سنت متافیزیکی-افلاطونی به سمت برافراشتن پرچم خویش پیش می رود.نوشتاری که اکنون نویسنده اش را کشته و دیگر این نویسنده نیست که از طرف او و در او سخن می گوید بلکه خود نوشتار به سخن می آید و در خود و از خود می گوید.
«سخن سخن می گوید»از این رو که سخن از پیش گفته شده است.و نوشتار در مقام سخن گو از پیش سخن گفته است.اما در این سخن گفتن سخن همواره سخنی هست که سخن نمی گوید.همیشه نوشتاری هست که در نوشتار نوشته نمی شود شبیه یک جغد.جغد مرموزی که در جنگل زبان در ژرفای تاریکی فرو رفته است٬پنهان از دیدگان!اشباع از اشباح ابهام و پیچیده در رمز و راز٬نشسته بر شاخه ی درختی در سایه ی سیاهی ترین سیاهی٬خموش...«جغد مینروا تازه با فرا رسیدن شب آغاز به پرواز می کند»در نخستین شب٬نخستین شب روحانی زندگی.پرواز جغد گوشه گیر مغاک جنگل ها در نخستین شب زندگی آن نخستین شب روحانی٬ شب سخن گفتن٬آیا فرا خواهد رسید؟هیچ نگفتیم٬ای برادر٬باشد که روزی توانستن که سخن گفتن.باشد که در نخستین شب روحانی زندگی شعله ور گشتن ای برادر.و بگذار که آن ایده آلیست آلمانی شکوهمندانه بگوید که«عشق روح را تنفس می کند»و باشد که در شب شبهای روحانی...را بازدم کنیم.ای برادر شعله ور شو٬شعله ور٬پرواز کن.
شب...پره
* چی گفت؟ یه بار وجدانم درد گرفت گفتم بخونم هیچی نفمیدم :)
خودت فهمیدی چی گفت...