بدترین حالتِ بودن، نبودن در محبت است و طفره رفتن از عاشق بودن...
نوشته شده توسط تو
امشب ساقدوش ((من)) بودم...
همین که با اون لباس از در وارد شد و همه جیغ زدن من یاد اون شب تابستونی سگی افتادم ...
نوشته شده توسط تو
پست پایینی رو گذاشتم برای اینکه همه بیاین حرفاتون رو بزنید و تخلیه بشید و بعدش بیام بگم نظر هیچ کس به هیچ جام نیست لطفا با شخصیت من کاری نداشته باشید و هی نخواید تلاش کنید که منو بشناسید... خستم کردن بعضیا بس که اومدن نظر خصوصی و عمومی گذاشتن که تو شخصیتت فولانه و چنانه...
تازه اگر یه درصد منو میشناختید عمرا واسه پست پایینی نظر میزاشتید چون میدونستید من گوه میخورم به کسی اجازه بدم بیاد راجع به شخصیت من نظر بده...
آقا جون بیاید این دو تا خط نوشته های منو بخونید و راجع به همون یه چیزی بگید و برید یا اینکه چیزی نگید یا اصلا نیاید یا فولان...
نوشته شده توسط تو
میخوام نظرتون رو راجع به خودم بدونم.
به نظرتون چه جور آدمی هستم...؟ کلا هر چی که تا الان راجعبم فهمیدین و حس کردین رو میخوام برام بنویسید...
پینوشت: حتماً رک باشید...
دوباره پینوشت: از خواننده هایی که تا الان خاموش بودن هم میخوام که نظرشون رو بگن...
دوباره تر پینوشت: یه هدفی دارم که این پست رو گذاشتم پس لطفا حرفای بی جهت قربون صدقه ای بی مورد نزنید...
نوشته شده توسط تو
یکی داشت بهم میگفت فلان اتفاق که افتاد خیلی دلم سوخت تازه توی اون شرایط همه تنهام گذاشتن.بهش گفتم سرخوشیا! گفتم اون دل و قلوه گوسفنده که وقتی کباب میکنن همه دورش جمع میشن، حتی گربه ها.
وقتی یه آدم دلش کباب بشه همه از دورش متواری میشن،مخصوصا اونایی که گربه صفتن اونوقت تو انتظار داری واسه دل سوختت کسی تره هم خورد کنه...؟
گفتم اتفاقا کار درستیم میکنن اینجوری باعث میشن تو تن لش نباشی و یکم به اتفاقایی که برات می افته فک کنی...
نوشته شده توسط تو
آری، و من گریستم و مدتیست که نمیتوانم جلوی این اشک ها را بگیرم و گریه من بسیار آرام است و نه هیجان آلود و بسیار تخدیر کننده...
نوشته شده توسط تو
بعضی وقتا پشت یه نگاه سرد شعله های آتیشی هست که باید کشفش کنید.خیلی سخته که تشخیص بدید پشت این نگاه که انقدر سرده آتیش هست یا نه. و باید حواستون باشه اگه اشتباه کنید دهنتون سرویس میشه.
اما اگه درست حس کرده باشید اون آدمه همیشه در کنارتون میمونه...
نوشته شده توسط تو
من تمام حوصله هایم را در گذشته جا گذاشته ام
دیگر چیزی برای شما باقی نمانده است...
نوشته شده توسط تو
آقا جون، والا سینه نمک نداره که میخواین با خوروندن این سینه ها پسرا رو نمک گیر کنین که باهاتون بمونن...
نوشته شده توسط تو
من همیشه لایِ لامِ سلام گیر میکنم به همین خاطر از سلام کردن خوشم نمیاد...
نوشته شده توسط تو
از خود گذشتگی روح مرا آلوده میکند...
من از این حس از خود گذشتگی بی رحمانه رنج میبرم. رنج بیشتر رو وقتی میبرم که کسی در مقابلم از خود گذشتگی کند...
نوشته شده توسط تو
آنجاییست که جهتش مشخص شده اما هر چه برویم، هرگز به آنجا نخواهیم رسید.شاید نزدیکتر شویم، اما او دورتر میشود...
نوشته شده توسط تو
بگذار تمام اندوه های سقط شده امشب همین جا در دل من چال شود.
بگذار زیر سایه امشب چال شوم.
امشب از صبحش زنگار بسته بود...
نوشته شده توسط تو
اون بالا یکی داره من رو صدا میکنه، صداش داره منو از جام میکَنه...
نمیدونم به صداش چاهم رو ترک کنم یا نه...
مستاصلم...
نوشته شده توسط تو
من گاهی طغیان میکنم
طغیان بر ستایش حقارت
طغیان بر اسارت حقیقت
طغیان بر ابتذال انسان
طغیان بر حکوت نفرت
اما همه این طغیانا مزخرفه و باید بزارم در کوزه آبش رو بدم این جماعت بخورن...
نوشته شده توسط تو
برای به تعادل رساندن تضادهای درونی، انسان مغشوش میشود و این باز هم یعنی نارضایتی...
نوشته شده توسط تو
وقتی کسی روی یه حسش اصرار کنه باعث میشه حسای دیگش سرکوب بشه...
نوشته شده توسط تو
دخترانِ مانده در غفلت های غریزه پرستی و آرایشهایی که به درد مهمانی بالماسکه میخورد...
دخترانِ تشریفات پوچ و افتخارات واهی...
دخترانِ مانده در غرورهای علمی و ادبی و هنری امروزی...
دخترانی که جهلشان کدخدای دلهایشان است به من میگویند تو آرمان تحقق نیافته هستی...
هه...آرمان تحقق نیافته...!!!
هیچ کدام اینها با جهان زندگی من آشنا نبودند که بتوانند به من اقتدا کنند...
نوشته شده توسط تو