چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

تو این دنیا هیچی به موقع اتفاق نمیافته

تمام جملات عاشقانه زمانی نوشته میشوند که عشقی وجود ندارد  

به محض اینکه عشق رخ داد تمام عاشقانه ها از بین میرود


نوشته شده توسط من

ایجا عقرب خون میخورد

چنگ میزنم بر سینه خویش تا خون بچکد از من. کسی با دهان باز زیر سینه هایم نشسته و خون ها را چکه چکه مینوشد.

او همان عقربیست که به خون من تشنه بود.میگذارم سیر بنوشد و بعد از آن که از شدت خوردن خونم ورم کرد و تکان نخورد من او را نیش میزنم...

او به من زل زده با نگاه های معصومش و با همان نگاههای معصوم به من میفهماند که انتقامش را در خوابهایم میگیرد...

خوابهایم...


نوشته شده توسط تو

اصلا معلوم نیست هستیم یا نه

بعضی از آدما گم میشن.بحث هبوط و این حرفام نیست.همین که هرزگاهی به سرشون میزنه که دنبال خودشون بگردن یعنی گم شدن...


نوشته شده توسط تو

بپا

به آرامی وارد لحظه ها شدن از ترس اینکه مبادا لحظه بفهمد تو واردش شدی و بخواهد انتقامش را از تو بگیرد...انتقام از دست رفتنش توسط تو...


پینوشت:اندازه لحظه هم نیستیم بابت از دست رفتنمون انتقام بگیریم حتی از خودمون...


نوشته شده توسط تو

دنیای مردگان

اگر در محدوده حیات مردگان بایستید آنها انتقام سختی از شما خواهند گرفت. چون هیچکس نباید ببیند که مردگان شیر مادر را گریه میکنند...


نوشته شده توسط تو

حرفی نمیزنم تا مبادا غبار از روی قفل ها بریزد و تو مستاصل شوی

حال نگاهم وخیم میشود پشت دربهای قفل دار خانه تو وقتی که میبینم غبار رویش نشسته, حتی اگر چراغش روشن باشد...


نوشته شده توسط تو

اگر این ریشه ها رو بسوزونیم کلا احساس سبکی هم میکنیم

تمام ریشه ها را باید سوازند...

بی ریشه که باشی رها تری...


نوشته شده توسط تو

حتی شنیدنش هم از دهن یه مرد سنگینه

یه زن باید هزار جاش پاره شده باشه تا بفهمه یه مرد وقتی میگه دلم پاره پاره شده یعنی چی...


نوشته شده توسط تو


تو خراب من آلوده نشو

گاهی تا دم مرگ میری اما نمیمیری.اون وقته که نفسات به درد هیچی نمیخوره حتی خودت...


نوشته شده توسط تو

آغوش مسی

بعضی از آغوش ها مثل مس هستند, درخشنده و براق...اما با همه اینها نمیتوان انکار کرد که مس یک فلز سخت است...


نوشته شده توسط تو



با یه حرکت همه چیز تغییر میکنه

یادتان باشد وقتی به عقب برمیگردید و به گذشته خود نگاه میکند آن دیگر عقب نیست,میشود جلو و آن که بهش زل میزنید گذشته نیست میشود آینده...


نوشته شده توسط تو

623

وقتی که آغوش مرا اشک میریزی ماه برایم طلوع میکند...


نوشته شده توسط تو

اختلاف طبقاتی

اختلاف طبقاتی تنها اختلافی هست که نه خودت میتونی حلش کنی, نه با پادرمیونی یه ریش سفید حل میشه, نه میتونی راجعبش بگی دندونی که خرابه رو باید کشید انداخت دور...


نوشته شده توسط تو

این یک خاصیت سیاه است

گاهی نمتوانیم درون بعضی چیزها یا اتفاقات را پنهان کنیم, هر چقدر هم که تلاش کنیم عمق و نهایتش دیده میشود...گاهی برای اینکه سعی میکنیم آن چیز یا اتفاق پنهان بماند خودمان زخمی میشویم و میخراشیم. اگر هم زیادی اصرار کنیم غرق خواهیم  شد...


نوشته شده توسط تو

قابل توجه پسرا

حواستون باشه درصد زیادی از اون دخترایی که دلبرن گاهیم جیب بَرَن...


نوشته شده توسط تو

...

من درگیر یک خالی هراسناکم...


نوشته شده توسط تو

قسمتی از جمعه باید به چهارشنبه میچسبید حیفه که به شنبه چسبیده

با جمعه باید خوابید...

در جمعه باید فرو رفت...

کاش میشد برای همیشه در جمعه ماند...


نوشته شده توسط تو

توی هر خیابونی نمیشه لولید

خیابان های قدم خورده بی تردید خسته تر میکند مرا...

گویی وزن تمام  قدمهایی که خیابان را رد  کرده اند هم  روی ذهن من سنگینی میکند...

و من کف خیابان گیر میکنم...


نوشته شده توسط تو

شاشیدن

حال نمیکنم وقتی چایی میخورم و میرم دستشویی چایی که از من خارج میشه بریزه توی همون فاضلابی که همه چاییاشون رو دفع میکنن...


نوشته شده توسط تو

جا به جایی ...

گاهی ارزش ها جایگاه آدمها را تغییر میدهند و گاهی آدمها جایگاه ارزش ها را . 

 

 

نوشته شده توسط من