دچار خود شدن و رها از خود شدن زیاد سخت نیست به خودمان که دچار می شویم با اندک ناراحتی و نگرانی از خودمان دل می کنیم ولی وقتی دچار دیگری می شویم، و وقتی که ناراحت هم نمی شویم از او، چقدر دل کندن و وداع کردن سخت می شود . . .
اما به نظر من وداع با خود از وداع با دیگرلا سخت تره. البته برای من که اینطور بوده. شاید هنوز به کسی جز خودم دچار نشدم
میدونی ٫ یک زمانی شدید دوست داشتم از خودم هم پنهان بشم...محو بشم... الان سال هاست...یعنی۳/۴ سالی هست که عادت کردم... ولی تو عادت نکن رفیق...سخته ازش بیایی بیرون...خیلی سخت.
راستی ٫ قرارتون چطور بود؟! کجا رفتن؟! چی کار کردین؟! چی خوردین؟!عکس دست جمعی هم گرفتید؟! خوش به حالتون!!
راستی پسر ٫ همیشه فکر می کردم دختری! الان پروفایلت رو دیدم کُپ کردم!!
شاید باید خودم به این مرحله برسم . و اینکه من زیادی به خودم عادت کردم باید خودم رو ترک کنم ببینم میتونم یا نه شاید باید برای خودم جایگزینی انتخاب کنم و قرارمون عالی بود جای یه سیگاری اونجا کم بود فقط
در خود گم میشوی و در غم پیدا. غوطهور میشوی در انسانیت فراموششدهات. اینجا آخر دنیاست. فرکانس جانکاه یکجیغ، تمام انقلابهای جهان را به درونت میکشاند و درد تودهشده در حصار یکفراموشی بزرگ، در تمام چهرهها نمایان میشود... گزارشی از مرکز توانبخشی دختران معلول...
دچار خود شدن و رها از خود شدن زیاد سخت نیست
به خودمان که دچار می شویم با اندک ناراحتی و نگرانی از خودمان دل می کنیم
ولی وقتی دچار دیگری می شویم، و وقتی که ناراحت هم نمی شویم از او، چقدر دل کندن و وداع کردن سخت می شود . . .
اما به نظر من وداع با خود از وداع با دیگرلا سخت تره. البته برای من که اینطور بوده. شاید هنوز به کسی جز خودم دچار نشدم
آیا میتوان از این "من" کذایی که ساختم رها بشم؟
آدمیزاد خیلی سخت از متعلقاتش رها میشه
این "من" کذایی هم یکی از همون متعلقاته
این من منه شیطان است
دلم خواست الان این و بگم
از گودر می خونمتون.. اگه کامنت نمی ذارم فکر نکنید مردم...
نه فکر بد تو سرمون نمیاد
خوبی؟
به هر راهی که قدم بگذاری ُ به تو؛ خواهی پیوست ...
راست نمیگویم؟؟
چرا فرخ جان
تو همیشه خوب میفهمی و اصل مطلب و میگیری
میدونی ٫ یک زمانی شدید دوست داشتم از خودم هم پنهان بشم...محو بشم... الان سال هاست...یعنی۳/۴ سالی هست که عادت کردم...
ولی تو عادت نکن رفیق...سخته ازش بیایی بیرون...خیلی سخت.
راستی ٫ قرارتون چطور بود؟! کجا رفتن؟! چی کار کردین؟! چی خوردین؟!عکس دست جمعی هم گرفتید؟! خوش به حالتون!!
راستی پسر ٫ همیشه فکر می کردم دختری! الان پروفایلت رو دیدم کُپ کردم!!
شاید باید خودم به این مرحله برسم .
و اینکه من زیادی به خودم عادت کردم باید خودم رو ترک کنم ببینم میتونم یا نه
شاید باید برای خودم جایگزینی انتخاب کنم
و قرارمون عالی بود جای یه سیگاری اونجا کم بود فقط
برو پروفایل و دوباره بخون
ایمیل رو فرستادم.گرفتی؟
من نه
شاید تو گرفته
چرا بهم گفتی انشرلی با موهای مشکی
من همیشه موهام سبزه
همیشه
من نگفتم تو گفته
خوب من میگم آنشرلی با موهای سبز
البته من منظورم به تو بود
نه به من
بله متوجه شدم
جواب کامنت می کوووووو؟
هنوز وقت نکردم جواب بدم
این روز ها وداع می کنیم با خود با من ...با تو . . .!!!
برای دلقکی چوون من آسان است تا دور شوم از خود...
تا بخندانم و نگذارم اشک هایم مشهود شود . . . /
فاصله ی تو با خودت خیلی زیاد است
تو شاید برعکس من دلت بخواهد کمی به خودت نزدیک شوی
و همه ترسمان گم شدن در خود است!!
وداع کارت نیست!!
کارت شاید آرام کردنش است!!
من در خودم فرو رفتم اما کم نشدم
باریکلا
شما هم قصد بخشش دارید؟
شما هم قصد از خود کندن دارید.
تبریک می گم...
کندن؟ نه میلاد من از خودم جدایی ناپذیرم
ولی قصد شاید بخششه خودم رو دارم
من,من را دوست دارم خب .چکار کنم؟
پس از این به بعد اون روتو می بینیم؟؟
من که نفهمیدم چی شد
درد منه....درده توئه!درده همه اس....
کافه چی شد؟!
این درد نیستا ...
کافه هم خوب بود
که این طور.میخوای از خود بیخود شی؟
میخوای بیخود شی؟
قاطی داری؟
آره قاطی دارم
تو خوبی و ...
فعلا نمیشه...
فقط یه راه داره...
دور میزنم از خودم
میشه؟
و منتظرت می مانم تا برگردی...
به خودت...
به من!!!
خوش به حالت
من مدتهاست خودم را فراموش کردم
و حالا که در به در به دنبال خودم میگردم دیگر پیدایش نمیکنم
فکر کنم به هر دویمان سخت میگذرد...
جایگاه خودتو خوب نشناخته بودی که الان پیدایش نمیکنی
باید برای خودت از خودت نشانه هایی میگذاشتی
همه ی ما گاهی دچار خودسانسوری می شیم
فکر نمیکنم بخوام خودم و سانسور کنم
شاید باید دنبال یه واژّه ی دیگه ای گشت برای این حال من
در خود گم میشوی و در غم پیدا.
غوطهور میشوی در انسانیت فراموششدهات. اینجا آخر دنیاست. فرکانس جانکاه یکجیغ، تمام انقلابهای جهان را به درونت میکشاند و درد تودهشده در حصار یکفراموشی بزرگ، در تمام چهرهها نمایان میشود...
گزارشی از مرکز توانبخشی دختران معلول...
"تو" که بشوی از "من" فارغ شدهای..
اصلا بهتر است "او" بشوی و خلاص!
سلام.
معمولی
بیجاره تو که یه عمر باید خودت رو تحمل کنی
واقعاً سخته
بزرگترین سفر تنها با یک قدم شروع می شود!
یه قدم دورتر از خودم
وای که این دچار شدن چقدر مرا دچار کرده...
اوهوم.
چه عجب...
تازگی ها جوری نمی نویسید که بتونم نظر درس حسابی بذارم.