چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

اینا یه روزی درد و دلات رو مثل پتک میکوبونن توی سرت

با بعضیا که درد و دل میکنی به جای اینکه احساس سبکی کنی بیشتر احساس میکنی دارن زخمات رو میمکن...


نوشته شده توسط تو

کام منتظر

کندوی کامت را بیار

بر کام بیمارم گذار...


نوشته شده توسط تو

یه ماجرارو خیلی شلوغش نکنید، اینجوری ماجراهای دیگه خلوت میمونن

دلم میخواد اینو به آدمایی که الان رفتن ابهر به زلزله زده ها کمک کنن و آدمایی که دورادور دارن کمک میکنن بگم:  لطفا یه چنتاتونم  پخش بشین توی کل کشور و برین و دست آدمایی رو فشار بدین که هر روز 10 تا زلزله توی زندگیشون میاد و همه وجودشون رو میلرزونه و کسیم نیست که حتی صداشون رو بشنوه. اصلا کمک مالی و این چیزام نمیخوان، همون گرمای دستتون براشون کافیه...


نوشته شده توسط تو

ناگهان رسیدی

من داشتم دق میکردم...


نوشته شده توسط تو

من کمی دلتنگم

خیلی حرفا دارم که دیگه اینجا هم نمیتونم بگمشون. خیلی از حرفا توی مغزم  مونده و باد کرده...

نوشته شده توسط تو

...

متاسفم براشون...


نوشته شده توسط تو

ببین من توی اون شرایطم به فکر طرف مقابلم هستم. کی بودم من؟

عزیزم حداقل بزار بهت خلال دندون بدم، بعد از اینکه پاچم از دهنت دراومد نخای شلوارم رو بتونی از لابلای دندونات در بیاری...


نوشته شده توسط تو...

من خستگیشون رو عمیقا درک میکنم

این دخترایی که دافن همیشه وقتی با من روبرو میشن دلشون میخواد بیان توی بغلم آروم گریه کنن. اینا همیشه حالشون بده اما خودشون رو میزنن به بیخبری. اینا خیلی خسته ان...


نوشته شده توسط تو

و من هنوز در غم های او سردرگم میشوم

وقتی آرام میشود، خیلی آرام و لبهایش میریزد یعنی غمگین است، بسیار غمگین...


نوشته شده توسط تو

اینو امشب بیشتر درک کردم

با شماهام، با خودمم:

آدم تا میتونه باید سعی کنه حریم خصوصیش رو گسترده تر کنه و تا جایی که میتونه کسی رو توی حریمش راه نده. هر چی حریم خصوصیتون گسترده تر باشه زندگیتون امنتر میشه.

این آدما رو تا بهشون راه میدی و یه ذره میزاری وارد بشن گند میزنن به همه چیزت. حقیقتاً گندی میزنن که نمیتونی هیچ رقمه تمیزش کنی...


نوشته شده توسط تو

چراشم به خودم ربط داره

بعضی ها نباید ببندن و بعدشم برن. من با رفتن اینا مشکل ندارم، بستنشون اذیتم میکنه...


نوشته شده توسط تو

این موقعیتا لازمن

گاهیم هست که آدم توی یه موقعیتایی قرار میگیره که، قرار میگیره...


نوشته شده توسط تو

اما خودمونیم ته ته ته قلب یه آدم بودن چقدر اَمنه

آدم وقتی میره ته ته ته قلب یه نفر امکان داره یادش بره اصلا توی قلب طرف هست؛ مثل صدف که مرواریدِ امیر حسین رو برده ته ته قلبش و این آقای مروارید یادش رفته توی قلب صدفه... 


نوشته شده توسط تو

سعی کنید اگه میخواید سوگند بخورید همیشه زیر زبونتون نگهش دارین

بعضیا سوگند میخورن بعد قورتش میدن آخرم دفعش میکنن...


نوشته شده توس تو

آدما مهر شما رو میطلبن اما شرمنده،فریاد و تحکمتون قابل تحمل نیست

بعضی از آدما که میخوان  یه چیزی رو بهت بگن همش با تحکم و فریاد باهات حرف میزنن. بعد وقتی بهشون میگی اگه میخوای با من حرف بزنی به من تحکم نکن و صدات رو پایین بیار میگن ما از روی دلسوزی و محبت داریم اینا رو میگیم.

دلم میخواد به اینا بگم آقا جون صدای مهر و محبت ازدل بیرون میاد نه ازگلو ...


نوشته شده توسط تو

او که دیوار میان من و دلم را برداشت

من فقط دل به دلش نمیسپارم، من دل به خدمت او هم میسپارم...


نوشته شده توسط تو

من اگه بی حسی نداشتم حتی قادر بودم لابلای چندتا آهنگ جون بدم

من اگه خودم رو توی بی حسی عاطفی غرق نمیکردم:

هنوزم داشتم برای مردم زلزله زده بم گریه میکردم

هنوزم داشتم واسه اون آقاهه که پیک موتوری بود و اومد جلوی میز من وایساد تا من کارش رو انجام بدم و تصادف کرده بود و چشماش پر اشک بود و توی اون چند دقیقه فقط داشت بغضش رو قورت میداد زار میزدم

هنوزم داشتم واسه اون دوستم که بعد از یه عالمه مهربونی دوست پسرش گفته بود حالم ازت بهم میخوره و اون فقط بهش زل زده بود عمیقا و عمیقا و عمیقا غصه میخوردم

هنوزم داشتم فرو میرفتم توی اون دستهای خالی و بی رمق و غمگین اون آدمه توی اون بعد از ظهر گرم

هنوزم داشتم به پهنای صورت اشک میریختم و اسه اون دختری که اون شب تا صبح نخوابید و منتظر بود و طرفش هرگز زنگ نزد که بیا

هنوزم داشت دلم آتیش میگرفت واسه اون پسره که تمام عقده هاش عقده مادر بود و توی سن بیست سالگی داشت میسوخت، عجیب میسوخت

هنوزم دست اون آقاهه که رفته بود جبهه و الان راننده تاکسی بود و هیشکی بهش نمیگفت خرت به چنده، فشار میدادم

من مجبور بودم...


نوشته شده توسط تو

آگاهام هستن به کارشون

چقدر خوبن آدمایی که تا لب مرزات میان اما هرگز مرزات رو رد نمیکنن...


نوشته شده توسط تو

دلیلی نیست اما دل که هست

ساق پای من ارزانی چشم های تو؛ وقتی هیچ دلیلی نیست...


نوشته شده توسط تو

حالا وقت آرامیدن است

گفت شانس آوردی بادها تو را با خود نبردند.

گفتم نه اشتباه نکن من با بادها نرفتم...


نوشته شده توسط تو