چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

دیدم زیر و رو شده که میگم

وقتی مسیر زندگیتون مشخصه الکی آدمای اضافی وارد زندگیتون و مسیرش نکنید.

شاید با این کار خیلی مسیر شما تغییر نکنه اما امکان داره زندگی اون آدمِ زیر و رو بشه...


نوشته شده توسط تو

آره اینجوریاست

بیشتر لذت ها رو باید تنها برد. اگه بخوای لذتات رو با کسی سهیم بشی اکثر وقتا خودت ازشون محروم میشی... 

 

نوشته شده توسط تو

من خیلی آرام منتظر آن روزم

آن روز من تمام حرفهای نگفته ام را، نگاهت میکنم...


نوشته شده  توسط تو

همه چی آرومه

مثل حمله است، مثل جنگ

انگار که حمله کرده باشن و بخشی از درون تو را به یغما برده باشن.

یا حمله کنن و تمام درون تو رو غارت کنن.

باز این خوبه، وقتی وحشتناک تر میشود که همه چیز درون تو رو زیر پاهاشون له کنن.

اون موقع هست که دلت میخواد بهشون بگی لامصبا من واسه به دست آوردن اینا خیلی زجر کشیدم. حداقل به غارت ببرید که شاید یه جایی ازشون استفاده کنید، زیر پاتون که له میکنید دیگه نه به درد من میخوره نه به درد شما...


نوشته شده توسط تو

تو هم گاهی میجوشی

وقتی برگردی دیگها میجوشند...


نوشته شده توسط تو

این بلند و دنباله دار مثل شب یلدام سیاه نیست، سفیدِ

یادتون هست چند وقت پیش نوشتم : من دلم بلند میخواهد، بلند و دنباله دار

فردا شب بلند میپوشم، بلند و دنباله دار...


نوشته شده توسط تو

جا ماند انگار

سحر بود، زندگی دیگر نمی آمد...


نوشته شده توسط تو

dance me to the end of love

من راجع به بعضی از ترسها و وحشتام با هیچکس صحبت نمیکنم که لذت بیشتری ازشون ببرم...


نوشته شده توسط تو