چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

سیاه

شب یلدای همون سال سیاه

سالی که دختر شهر پریا

از تو قصه ها

اومد نشست تو دل ما

یادته چه رنگی بود قصه ما

ارغوانی بود ولی سرد وسیاه

رنگ شبهای غریب و بی حیا

رنگ قصه هایی که شک دارن توش آدما

دختر شاه پریا

خوشگل شهر قصه ها

گاهی وقتا مثل بارون تو شبا

مثل اشکای خودم وقت وداع

زیر بید برکه تو قصه ها

تا سحر دعا میکرد برای پیوند دلا

آه که چه صفایی داشت خدایا اون شبا...

تا رسید شب سیاه

توی اون سال سیاه

شب یلدا

شب هجرت خدا

شبی که دختر شاه پریا

پری قشنگ شهر قصه ها

زیر بارون، بی صدا

پراشو کشید و رفت تو قصه ها


شاعر:نایب تهرانی



نوشته شده توسط تو

کسی هم نمیتونه کاری براشون بکنه


موقع عادت ماهیانه زنها به شدت احساس تنهایی می کنن...



نوشته شده توسط تو