شب شد چه شب تاری
شب شد چه شب تاری
رود غم تو دلها جاری
پونه منو بردن
من موندم و غم پونه
پونه، پونه
دل بستن چه آسونه
اون روزا اون قدیما
خوش بودیم تو این دنبا
پونه من رو بردن
من موندم و غم پونه...
نوشته شده توسط تو
من هنوز حالم با خودم بد میشه...
نوشته شده توسط تو
من آدم فضولی هستم. اصلا من آدمیم که از هر چی آدمای دیگه ایراد میگیرم خودم اونو انجام میدم...
نوشته شده توسط تو
اینجا هیچکس به هیچکس نیست. اینجا خیلی فشار زیاده...
نوشته شده توسط تو
وقتی یه جایی احساس کردی که خیلی بدبختی مطمئن باش توی همون لحظه یکی هست که احساس میکنه خیلی خوشبخته و این حقیقتا یعنی تعادل و عدالت...
نوشته شده توسط تو
یکی باید باشه که گاهی تو رو یاد یه چیزاییت بندازه. انقدر محکم بندازتت که خیلی دیر بتونی ازش بلند شی و بیرون بیای. حتی گاهی باید بیشتر هُلت بده که بیشتر تو یاد اون چیزا فرو بری که دوباره اون چیزا بشه قسمتی از تو.
آره جونم، یکی باید باشه...
نوشته شده توسط تو
دستهایم این روزها زیادی شلوغ کرده اند. من سکوت دستهایم را میخواهم...
نوشته شده توسط تو
بعضی آدما هستن که خیلی دوست دارن انتقام بگیرن اما میترسن...
نوشته شده توسط تو