چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

خیلی زیاده که اومدم اینو نوشتما

همه چیز به اندازه زیادی کثیفه...


نوشته شده توسط تو

کلا توی خونه موندن خوبه. حالا چه حالت بد باشه چه خوب

چرا آدما فک میکنن وقتی باید توی خونه بمونن که حالشون بده...؟


نوشته شده توسط تو

دگر زبانم از مغزم حرف شنوی ندارد

بدانید و آگاه باشید که مدتهاست زبانم ارتباطش را با مغزم قطع کرده. 

 

نوشته شده توسط من

حسا حساسن مواظب باشید

بعضی از آدما با افکار مریضشون میتونن یه حس ساده تو رو به لجن بکشن...


نوشته شده توسط تو

کش رو هم که زیاد بکشین به نخ تبدیل میشه

بعضی مسائل رو اگه زیاد کش بدین دیگه به درد نمیخوره و از بین میره. همه مسائل رو به اندازه کش بدین. اصلا بعضی چیزا رو کش ندین...


نوشته شده توسط تو

اگه اون راجع بهش حرفی نزنه من خودم آروم آروم حلش میکنم

دقیقا چیزی رو جلوی غریبه ها میگه که حتی توی خلوتم نباید کوچکترین اشاره ای بهش کنه...


نوشته شده توسط تو

بزارید هر وقت که خواست خودش گریه میکنه

وقتی میدونید یکی آماده گریه کردنه و نمیخواد گریه کنه، حتی حالشم نپرسید...


نوشته شده توسط تو

اون لحظه هیچ کاری نمیشه کرد جز بستن چشم ها

آدما دیگه وقتی نمیتونن هیچ رقمه وارد مرزات بشن کارای عجیبی میکنن.

مثلا وقتی تنها توی اتاق نشستی و دلت نمیخواد هیچ برقی روشن باشه به یه بهانه ای میان توی اتاق برق رو روشن میکنن یه کار الکی انجام میدن بعدم که میرن بیرون در رو پشت سرشون نمیبندن...


نوشته شده توسط تو

و آرام آرام لذت میبرم

جنگ های آرام و دوست داشتنیم را زندگی میکنم...


نوشته شده توسط تو

آنِ هر کس یه کسی و باری که میریزه روی سرش یه چیزی

باران، بارِ آن است...


نوشته شده توسط تو

حسش مثل اینه که پوستت آفتاب سوخته باشه و توی هوای شرجی عرق کنه

زخم زبان نیمه شرجی آدمها...


نوشته شده توسط تو

به دشت اتاق من که پا بگذاری آلوده میشوی

من وقتی کف جاده اتاقم خوابیدم، غسل میکنم...


نوشته شده توسط تو

دستهایم کمک دستانت را نمیخواهد. اما چشم هایم...

برای پریدن از اینجا لازم نیست دستهایم را بگیری، همین که چشم هایم را بگیری کافیست...


نوشته شده توسط تو

نمیخوام این گره با هیچ دست و دندون و هر کوفت دیگه ای باز شه

من داشتم میریختم که ناگهان آن پایین ها گره خورد.

من آرام شدم...


نوشته شده توسط تو

کسی باید باشد که به من گِرا دهد

من گاهی جغرافیای بودن خویش را گم میکنم...


نوشته شده توسط تو

مرا پشت کرکره های خود مخفی کن

اینجایی که من هستم آدم ها حمله میکنند...


نوشته شده توسط تو

این فریاد را در سینه حبس نکن

وجب به وجب

سانت به سانت

فریاد بزن، فریاد...

ببوس...



و من میدانم وقتی آب شدم خاموشت نخواهم کرد

وقتی مرا به آتش میکشی، بس که یخ زده بودم آب میشوم، نمیسوزم...


نوشته شده توسط تو

اگه داره بهت خوش میگذره نگران غمهات نباش. اونا سر جاشون هستن

زندگی انقدر غم انگیز هست که ما نخوایم غم های جدید رو توش جستجو کنیم...


نوشته شده توسط تو

من دلم بلند میخواهد، بلند و دنباله دار

بودن های مینی ژوپ تو...


نوشته شده توسط تو