چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

آقا بپیچ برو وگرنه پیچ و تاب اینجا میپیچونتت

وقتی نگاهم میکنه احساس میکنم یه عجوزه بهم زل زده...

اون موقع است که دوست دارم چنگ بزنم به صورتش...

وقتی انگشتاش داره روی کیبورد موبایلش حرکت میکنه دلم میخواد تمام انگشتاش رو خرد کنم...

وقتی با غرور سرش رو بالا نگه میداره و یه جمله مزخرف و سطحی و سطحی و سطحی میگه دلم میخواد انقدر بزنم توی دهنش که مزه خون رو هرگز فراموش نکنه...

وقتی از بالا بهم نگاه میکنه و من رو کوچیک میبینه دوست دارم با مشت بکوبم تو سرش...

وقتی باعث میشه همه با من بجنگن و روانیم کنن و اون لذت ببره اون موقع است که دلم میخواد پام رو بزارم رو خرخرش و فشار بدم و کبود شدنش رو ببینم...

بیشتر وقتا من توی سکوت زندگی میکنم و اون دلش میخواد با وحشیگری سکوتم رو بشکنه و میدونه من با این کار نابود میشم...و نابودم میکنه...

وقتی بهم زور میگه دیگه لحظه ای هست که من تموم شدم... و من میدونم که هرگز و هرگز و هرگز نمیتونم به صورتش چنگ بزنم یا انگشتاش رو خرد کنم یا پشت سر هم بهش تو دهنی بزنم یا با مشت بکوبم رو سرش, بلکه فقط و فقط و فقط میتونم یواشکی برم یه گوشه ای و بغض کنم...


نوشته شده توسط تو

دسترسی

اگه بدونم  از راه دماغ ِ  آدما دستم به مغزشون میرسه حتما این کارو بدون هیچ وسواسی انجام میدم. 

 

نوشته شده توسط من

ارضای روان

راههای خود ارضاییه روح رو کسی میدونه؟ 

 

 

نوشته شده توسط من

نمیتونم خودم رو گول بزنم الکی بگم این نیز بگذرد

دوباره نشد.

این نیز نمیگذرد, بلکه مثل همیشه میماند و میگندد...


نوشته شده توسط تو



به جای اینکه نیازهات رو سرکوب کنی زندگیشون کن!

لای چرخ  دنده های ذهنت کدامین نیاز را له میکنی...؟


نوشته شده توسط تو

مواظب پَراتون باشید کسی نچینتشون

هرگز با یک بال قادر به پرواز کردن نخواهید بود . پس لطفا تک پر نباشید  

 

نوشته شده توسط من

هی تو...! گاهی صدای بهار توی بغض های من و تو خفه میشه

وقتی که بعد از چند سال دیدمش و بغلش کردم حس کردم سرده...وقتی دستاش رو به طرفم دراز کرد حس کردم که چند وقته که کسی آغوشش رو پر نکرده...

دیروز دوباره دیدمش...نشسته بود روبروم. یهو بهم گفت من پارسال از تنهایی مردم...

در مقابلش فقط سکوت کردم  و زل زدم بهش...

گفت من توی تنهایی منجمد شدم...

میفهمیدم چی میگه اما چون میدونستم فهمیدن من مشکلی ازش حل نمیکنه و روزهای تنهاییش رو که بارها توش جون داده و مرده, بهش بر نمیگردونه, سکوت کردم...

توی گلوش یه سنگینی بود...وقتی حرف میزد نمیتونستم گلوش رو ببینم...روسرویش جلوی گلوش رو گرفته بود. دلم میخواست گره روسریش رو باز کنم و گلوش رو نوازش کنم...


نوشته شده توسط تو

تعریف غیرت

غیرت یعنی برای تو به غیر از من هیچ چیز و هیچ کس...


نوشته شده توسط تو

شما میدونید؟

اگر نباشی میمیرم.... 

این یعنی چقدر دوست داشتن ؟؟؟ 

 

نوشته شده توسط من

صبحانه

بعضی وقتا دلم می خواد مثل شکر توی چایی حل می شدم و خوراک نون پنیر صبحانه ی مردی بشم که می خواد بره سر کار 

 

نوشته شده توسط من

بس کنید

دلم میخواست یه کنترل داشتم و تمام آدمایی که دائم در حال  فیلم بازی کردن هستن و  stop میکردم  

 

نوشته شده توسط من

میگن گند اخلاقی اما همین که هست

من آدمی رو که برام باطل میشه امکان نداره تمدید کنم...

همین که هست...


نوشته شده توسط تو

رونوشتی برای خود

رونوشت از پست با تک تک شما هستم به خودم جهت یادآوری و عدم فراموشی: تو واسه هیچ کس مهم نیستی...



نوشته شده توسط تو

تمام تلاشم رو کردم که این کار رو نکنم اما انگار نمیشه

هر روز مطمئن تر میشم که باید کلا قید آدما رو بزنم و خودم رو از بینشون بکشم بیرون و دلم میخواد تا اونجا که امکان داره آهسته و آروم و بی سر و صدا این کارو بکنم که خودشون هم متوجه نشن...



نوشته شده توسط تو

انگار ما هر چی فک میکنیم عکسش صادقه

هیچ چیز اون چیزی نیست که ما فکرش رو میکنیم...


نوشته شده توسط تو

لاس وگاس مرا بطلب

آدما میرن توی لاس وگاس عشق و حال میکنن من نشستم کنج اتاقم وبلاگ آپ میکنم.به منم میگن آدم...؟

کاش میشد من سیزده رو توی لاس وگاس به در کنم.



نوشته شده توسط تو

ما فقط یاد گرفتیم وقتی جر میخوریم بیشتر به جرواجر شدن خودمون کمک کنیم

وقتی شکاف میخوریم یعنی از خودمون پاره شده ایم و نمیتوانیم درک کنیم که با این شکاف شاید شکفتنی در راه باشد. شکفتن یک ((تو)) جدید مثلا.و میدانم که اگر بشکفیم انسان های بزرگی خواهیم شد.

ما فقط با شکاف هایمان میسوزیم. انگار از خاطرمان رفته که چسب زخم این شکافها دست نوازش خودمان بر روحمان است و من میدانم که حقیقتا پذیرفتن این حقیقت کاری است بسی دشوار.


نوشته شده توسط تو

زوایای پنهان

میگه حالت چطوره؟

میگم هی, مثل همیشه گیجم.

میگه چی کارا میکنی؟

میگم دارم لابه لای خودم دنبال چیزی میگردم.

میگه چی؟

میگم این لباسی که پوشیدی خیلی بهت میاد...


نوشته شده توسط تو

بس که ساکت است عنوان ندارد

مغزم چپ کرده رفته به سمت سه.


نوشته شده توسط من

به جان خودم نمیخواستم پستم از این خزو خیلا بشه,اما شد دیگه

گاهی از مهربونی ((من)) نسبت به خودم مبهوت میشم,گاهیم مستاصل میشم,گاهیم گریم میگیره...

امشب از اون شبایی بود که از شدت مهربونیش اشک ریختم...


پینوشت:خیلی خره و خوشم میاد ازش...


نوشته شده توسط تو