وقتی هر سال همین موقع ها تمام آلبومای توی خونتون رو ورق میزنی و هیچ عکسی از کودکیات پیدا نمیکنی...
آخ...
نوشته شده توسط تو
دلم میخواهد به بعضی از آدمها بگویم:
نگریید، نه مثل کودکان مادر مرده حتی مثل کودکان مادر نمرده زار نزنید. گوشه لباس خود را گاز بگیرید، به دیوار چنگ بیاندازید اما زار نزنید.
هق هق نزنید و بگذارید با دردهایتان آرام بمیرید، بدون اینکه کسی بفهمد بر شما چه گذشته...
نوشته شده توسط تو
او را چه وحشتناک و سهمگین میپرستیدی تو
آنقدر که من از شدتِ ترسِ این پرستش گریختم...
نوشته شده توسط تو
در انتهای تاریکترین تاریکیِ بسترم
پا میکوبم و چنگ میزنم؛
میتازم روی صدای ریزِ از گلو بیرون ریخته تو...
نفس بکش مرا، عمیق تر...
نوشته شده توسط تو
اعتراف میکنم که:
من به زبری فرشی که شبا روش میخوابم عادت کردم
من به اهنگ لئونارد کوئن گوش دادن تا صبح عادت کردم
من از روز میترسم
من از کابوسام میترسم
من از سیاهی آسمون میترسم
من از حرف زدن با آدما میترسم
من از بیرون رفتن میترسم
من از دوست داشتن و دوست داشته شدن میترسم
من از همه اطرافیانم متنفرم
من از آدمی که دو رو هست متنفرم و دوست دارم با پشت دست بکوبم توی دهنش
من از ادم صبور متنفرم
من درد کشیدنو دوست دارم
من از همیشه شاد بودن متنفرم
من از دیدن آفتاب متنفرم
من از دیدن کسی که دوستم داره میترسم
من به فکرهای پیچیده و مردافکن عادت دارم
من از تابلوی عکسی که روی دیوار اتاقمه میترسم
من از در کمدم که گاهی بازه میترسم
من از اینکه آدما با من تماس فیزیکی برقرار کنن میترسم
من به این ترسا و دردا و تنفرا و علاقه ها عادت کردم و دوسشون دارم...
نوشته شده توسط تو
زندگی، بی هیچ سمت و سویی، مستور ابهام کلمه هیچ است؛ هیچ تغییری در آن عارض نمی شود، هیچ تدبیری گره از کارش نمی گشاید و هیچ امیدی را تاب مقاومت در برابر امواج تاریکش نیست...
نوشته شده توسط تو
واسه عاشق شدن آدم باید دلش بیاد. من هیچ وقت دلم نیومده...
نوشته شده توسط تو
گذشته و آینده همیشه بن بست بوده و زمان حال دائماً وَرَم کره است...
نوشته شده توسط تو
ته انتظار کشیدن هیچی گیرتون نمیاد جز یه انتظار پاره؛ بس که این انتظار رو کشیدین پاره میشه و شما پرت میشین یه جایی که اصلا هم معلوم نیست کجاست...
نوشته شده توسط تو
تناسل هایی که از آنها خون میچکد، یک آه عمیق و خروج بی وقفه یک نابودی...
نوشته شده توسط تو
تکه های آغوشم که جا مانده بین دستانت را؛ نه به من بر نگردان.بگذار یک گوشه دنج و دور که هر دو در حسرت آن تکه ها؛ نه نَمیریم.بگذار به جای مردن هر دو به انتهای حسرت برسیم، آنقدر که سردمان شود. من در حسرت تکه های آغوشم و تو در حسرت تکه های آغوشم...
نوشته شده توسط تو
تمام خلط های سانسور شده و به زمین پرتاب نکرده ام را نگه داشته ام برای تو، برای صورت تو...
نوشته شده توسط تو
این که مجبور بشم جلوی یکی بشینم و اون ازم سوال کنه و من جواب بدم منو میکشه...
این روزا همش دارم میمیرم...
کاش یه آدم فهمیده پیدا بشه توی این دنیا و بگه کار کردن واسه زنا قدغنه...
کاش من میتونستم توی خونه بمونم و غذا بپزم و با جارو دستی خاک فرشای خونم رو بگیرم اما نرم سر کار...
کاش من میتونستم توی خونه بمونم و یه عالم لباس چرک رو با دست بشورم اما نرم سر کار...
کاش من میتونستم توی خونه بمونم و یه عالمه سبزی بگیرم پاک کنم و بادمجون سرخ کنم واسه زمستون اما نرم سر کار...
کاش من میتونستم صبح تا هر ساعتی که دلم میخواد بخوابم و با یه موزیک خوب و یه صبحانه جالب روزم رو شروع کنم به جای اینکه ساعت 6 بیدار شم و با عجله برم سر کار که سر ساعت کارت بزنم...
اصلا به نظر من برابرترین حقوق اینه که زنا توی خونه کار کنن مردا برن کار بیرون رو انجام بدن...
بهترین و درست ترین و حقیقی ترین برابری حقوق همینه که من میگم...
حالم یه وضع بدیه این روزا...
نوشته شده توسط تو
من به شدت دلم میخواهد زن باشم. انقدر که وقتی کسی در اتاقم رو باز میکنه بوی زن بودنم که توی اتاق پیچیده مشامش رو نوازش کنه...
نوشته شده توسط تو
دروغ هیچ وقت چیزی رو مخفی نمیکنه بلکه آشکارتر میکنه.
همیشه هم دروغ به کمک عجله گفته میشه...
نوشته شده توسط تو
من حتی جرات ندارم حرفای عاشقانه رو نوازش کنم چه برسه به اینکه بزنمشون...
نوشته شده توسط تو
ما سنگینی خطاهای پیشینیانمان را با خود به دوش میکشیم. هر کاستی که آنها بر جای گذاشتند، در زندگی بی عدد و قافیه ما تاثیر میگذارد...
نوشته شده توسط تو