چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

این امید هر ساله از صد تا نا امیدی وحشتناکتره

وقتی هر سال همین موقع ها تمام آلبومای توی خونتون رو ورق میزنی و هیچ عکسی از کودکیات پیدا نمیکنی...

آخ...


نوشته شده توسط تو

ما اینچنینیم

میگویند تو نیامدی

البته من هم نمانده بودم...


نوشته شده توسط تو

من بیهوده

استخوانهایم پوسیده.

من امشب تمام خودم را به خاک سپردم...


نوشته شده توسط تو

این بعضی آدما تعدادشون خیلی کمه

دلم میخواهد به بعضی از آدمها بگویم:

نگریید، نه مثل کودکان مادر مرده حتی مثل کودکان مادر نمرده زار نزنید. گوشه لباس خود را گاز بگیرید، به دیوار چنگ بیاندازید اما زار نزنید.

هق هق نزنید و بگذارید با دردهایتان آرام بمیرید، بدون اینکه کسی بفهمد بر شما چه گذشته...


نوشته شده توسط تو

گریختم به خود

او را چه وحشتناک و سهمگین میپرستیدی تو

آنقدر که من از شدتِ ترسِ این پرستش گریختم...


نوشته شده توسط تو

شب هم غروب کرده

در انتهای تاریکترین تاریکیِ بسترم

پا میکوبم  و چنگ میزنم؛

میتازم روی صدای ریزِ از گلو بیرون ریخته تو...

نفس بکش مرا، عمیق تر...


نوشته شده توسط تو

اعتراف

اعتراف میکنم که:

من به زبری فرشی که شبا روش میخوابم عادت کردم

من به اهنگ لئونارد کوئن گوش دادن تا صبح عادت کردم

من از روز میترسم

من از کابوسام میترسم

من از سیاهی آسمون میترسم

من از حرف زدن با آدما میترسم

من از بیرون رفتن میترسم

من از دوست داشتن و دوست داشته شدن میترسم

من از همه اطرافیانم متنفرم

من از آدمی که دو رو هست متنفرم و دوست دارم با پشت دست بکوبم توی دهنش

من از ادم صبور متنفرم

من درد کشیدنو دوست دارم

من از همیشه شاد بودن متنفرم

من از دیدن آفتاب متنفرم

من از دیدن کسی که دوستم داره میترسم

من به فکرهای پیچیده و مردافکن عادت دارم

من از تابلوی عکسی که روی دیوار اتاقمه میترسم

من از در کمدم که گاهی بازه میترسم

من از اینکه آدما با من تماس فیزیکی برقرار کنن میترسم

من به این ترسا و دردا و تنفرا و علاقه ها عادت کردم و دوسشون دارم...


نوشته شده توسط تو


میثاق با هیچ

زندگی، بی هیچ سمت و سویی، مستور ابهام کلمه هیچ است؛ هیچ تغییری در آن عارض نمی شود، هیچ تدبیری گره از کارش نمی گشاید و هیچ امیدی را تاب مقاومت در برابر امواج تاریکش نیست...


نوشته شده توسط تو

این یکی از دلایل مهمشه ها

واسه عاشق شدن آدم باید دلش بیاد. من هیچ وقت دلم نیومده...


نوشته شده توسط تو

بی زمانی از همش بهتره

گذشته و آینده همیشه بن بست بوده و زمان حال دائماً وَرَم کره است...


نوشته شده توسط تو

نکش آقا جون، نکش. پاره شد...

ته انتظار کشیدن هیچی گیرتون نمیاد جز یه انتظار پاره؛ بس که این انتظار رو کشیدین پاره میشه و شما پرت میشین یه جایی که اصلا هم معلوم نیست کجاست...


نوشته شده توسط تو

از عادت ها...

تناسل هایی که از آنها خون میچکد، یک آه عمیق و خروج بی وقفه یک نابودی...


نوشته شده توسط تو


جان این مطلب رو با ممارست نمیشه درک کرد، یه چیز دیگه لازمه واسش

بعضیا بی محابا جسم و روحشون رو در معرض شدیدترین فشارها قرار میدن تا مسائل بغرنج و چه بسا دست نیافتنی رو برای خودشون حل و فصل کنن، بدون اینکه تصور کمترین بهره برداری از اون توی سرشون باشه (من اینجوریم).
البته اگه بخوانم بهره برداری کنن نمیتونن، چون گاهی این مسائل فقط آدم رو مبهوت میکنه. حتی گاهی میشه که آدم نمیتونه از جلوی این مسائل تکون بخوره...
اما اینم بگم که بعضی وقتا بهره برداریهایی میشه ازش کرد که  خود آدمم  فکرش رو نمیکرده...

نوشته شده توسط تو

حسرت مسالمت آمیز

تکه های آغوشم  که جا مانده بین دستانت را؛ نه به من بر نگردان.بگذار یک گوشه دنج و دور که هر دو در حسرت آن تکه ها؛ نه نَمیریم.بگذار به جای مردن هر دو به انتهای حسرت برسیم، آنقدر که سردمان شود. من در حسرت تکه های آغوشم و تو در حسرت تکه های آغوشم...


نوشته شده توسط تو

من عشقم رو در بوسه غرق نمیکنم بلکه در خلط غرقش خواهم کرد

تمام خلط های سانسور شده و به زمین پرتاب نکرده ام را نگه داشته ام برای تو، برای صورت تو...


نوشته شده توسط تو

این زنای خاک بر سری که حقوق برابر میخوان این بلا رو سر ما آوردن

این که مجبور بشم  جلوی یکی بشینم و اون ازم سوال کنه و من جواب بدم منو میکشه...

این روزا همش دارم میمیرم...


کاش یه آدم فهمیده پیدا بشه توی این دنیا و بگه کار کردن واسه زنا قدغنه...

کاش من میتونستم توی خونه بمونم و غذا بپزم و با جارو دستی خاک فرشای خونم رو بگیرم اما نرم سر کار...

کاش من میتونستم توی خونه بمونم و  یه عالم لباس چرک رو با دست بشورم اما نرم سر کار...

کاش من میتونستم توی خونه بمونم و یه عالمه سبزی بگیرم پاک کنم و بادمجون سرخ کنم واسه زمستون اما نرم سر کار...

کاش من میتونستم صبح تا هر ساعتی که دلم میخواد بخوابم و با یه موزیک خوب و یه صبحانه جالب روزم رو شروع کنم به جای اینکه ساعت 6 بیدار شم و با عجله برم سر کار که سر ساعت کارت بزنم...

اصلا به نظر من برابرترین حقوق اینه که زنا توی خونه کار کنن مردا برن کار بیرون رو انجام بدن...

بهترین و درست ترین و حقیقی ترین برابری حقوق همینه که من میگم...


حالم یه وضع بدیه این روزا...


نوشته شده توسط تو


زنِ زن

من به شدت دلم میخواهد زن باشم. انقدر که وقتی کسی در اتاقم رو باز میکنه بوی زن بودنم  که توی اتاق پیچیده مشامش رو نوازش کنه...


نوشته شده توسط تو


دروغگو قیافش شبیه کسیه که لباس کوچیکتر از سایزش پوشیده

دروغ هیچ وقت چیزی رو مخفی نمیکنه بلکه آشکارتر میکنه.

همیشه هم دروغ به کمک عجله گفته میشه...


نوشته شده توسط تو

همیشه ترجیح دادم نادیده بگیرمشون

من حتی جرات ندارم حرفای عاشقانه رو نوازش کنم چه برسه به اینکه بزنمشون...


نوشته شده توسط تو

حالا ببین ما چه تاثیر گندی میخوایم روی زندگی آیندگان بزاریم

ما سنگینی خطاهای پیشینیانمان را با خود به دوش میکشیم. هر کاستی که آنها بر جای گذاشتند، در زندگی بی عدد و قافیه ما تاثیر میگذارد...


نوشته شده توسط تو