چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

این مستلزم اینه که طرفی که دلگرمه، صبور باشه

توی یه رابطه دلگرمی یه نفر میتونه طرف مقابلش رو هم دلگرم کنه.حالا هر چیم که اون طرف مقابل ادعا کنه که توی رابطه فقط سرگرمه...


نوشته شده توسط تو


میدونم، شاید حتی آبی رو تو شروع نکرده باشی

آبی را تحمل کن، بالاخره یک روز آبی را تمام میکنی...


نوشته شده توسط تو

این یعنی تا ابد آشتی

من با تمام قهرهای تو قهر کردم...


نوشته شده توسط تو

عمق خوبیه این لحظه ها بی نهایته

لحظه هایی که آدم حالش بی نهایت خوبه شاید تکرار نشن اما جاودانه میشن...


نوشته شده توسط تو



اما اگر

وقتی مرا لاجرعه سر میکشی فقط طعم تلخم ته گلویت را می آزارد...


نوشته شده توسط تو


بعضی از آدما پشتتن بعضیاشون پیشتن

اونایی که پیشتن هیچ وقت پشتت نمیشن

اونایی هم که پشتتن هیچ وقت پیشت نمیشن

با زورم سعی بیهوده نکن اونی که پشتته رو بیاری پیشت و اونیکه پیشته رو تبدیل کنی به پشتت...


نوشته شده توسط تو


هر چه حواس آدمها پرت زندگی کردنشان باشد فضا برای تو امنتر است

هیس، حتی عمیق نفس نکش...

 آن بالاتر ها  آدم هایی هستند که دارند زندگیشان را میکنند.

بگذار راحت باشند.

آنها حتی نباید عمیق را بشنوند...


نوشته شده توسط تو

که اگر افتاده بود، تو خود تجزیه میشدی

تویی که به تجزیه افکار من غبطه میخوری؛ اعتراف کن که آیا تا به حال افکارت در تغزل افتاده...؟


نوشته شده توسط تو

من باد را میچسبانم به دیوار

همین که باد میوزد من وحشی میشوم، حتی اگر نسیمی باشد...


نوشته شده توسط تو

چون هنوز آسمان دیده میشود

یه جاهایی هست که آدم احساس میکنه زنده به گور شده. اما نه این زمینه که فرو رفته...


نوشته شده توسط تو

من پام به اتقاق گیر کرد و افتادم

چرا همیشه باید منتظر باشیم که اتفاق برای ما بیفته؟ یه وقتاییم ما باید برای اتفاق بیفتیم...


نوشته شده توسط تو

کار خوبیم میکردم

من از کودکی با زغال های کرسی زمستان به دورم خط میکشیدم...


نوشته شده توسط تو

یه جایی بزارشون که دست کسی به جز خودت بهشون نرسه

عقده ها را باید سکوت کرد. وقتی عقده ها را جار میزنی جر میخوری...


نوشته شده توسط تو

اون پرید اما خودم گیر کردم

یهو بهم گفت تو آدما رو خیلی دوست داری، بهش گفتم روش دست نزار. از روی این یکی فقط بپر...


نوشته شده توسط تو


یا فقط به بچه ها زل بزنید یا مراقب حرف زدنتون باشید

بعضی از حرفا مثل یه دیواریه که انگار کودکیت رو پشتش پنهان میکنه...


نوشته شده توسط تو

یهو اوج مظلومیتش رو کشف کردم

من دلم برای نجابت میسوزه، بس که مظلومه...


نوشته شده توسط تو

چه وضعیت گندیه

من به هستی خود تظاهر میکنم، وگرنه راستش را که بخواهید تمامش نیستیست...


نوشته شده توسط تو

شما فک کنید یه تیکه از یه آدم مثلا

من جوییدمش. هنوز مزش به ته گلوم نرسیده بود که تف کردمش کف آسفالت خیابون. یه خیابون شلوغ...

اما اون روز یادم رفته بود یه دندون خالی دارم که پُرش نکردم. هنوزم که هنوزه یه تیکه از اون مونده لای اون دندون خالیم. دیگه حتی نمیتونم برم دندونم رو پر کنم چون اون تیکش لای دندونم خفه میشه...


نوشته شده توسط تو

هی ماه دق کرد و هی شب ماسید

وقتی ماه لباسش را برای شب میدرد و شب فقط در خویش میماسد، ماه طاقت نمی آورد، بی قراری میکند این ماه...


نوشته شده توسط تو

میان این کلمات چرخ بخورید

او آن شب همش با فریاد حرف میزد. با فریاد میگفت او امشب می آید! او مرا منتظر نمیگذارد... او حتماً در راه است؛ اما بغض امانش نمیداد...

و من آرام در دلم میگفتم او امشب نمی آید. نه تنها امشب بلکه هرگز باز نمیگردد و تو همیشه در این انتظار بیهوده خواهی ماند. او راهش را کلا عوض کرده...

اگر بغضش را نمیفهمیدم، به جای اینکه در دلم بگویم مثل او فریاد میزدم...


نوشته شده توسط تو