دانه دانه واژه ها را از ته گلوی من بردار
ته گلوی من شور است، این واژه ها طعم هق هق میدهد...
نوشته شده توسط تو
تو آرام و لحظه به لحظه در من غرق میشوی و من دلم نمیخواهد تو را از خودم نجات دهم...
نوشته شده توسط تو
بس که حواسم هست تو رو جا نزارم، همش خودم جا میمونم...
نوشته شده توسط تو
در رابطه ما یک حس بارداری هست که خیلی سنگین شده. یه اتفاقی باید بیفته که این حس زایمان کنه...
نوشته شده توسط تو
مثل اینه که از وسط بدن یه پروانه آروم آروم یه سوزن رد کنی...
نوشته شده توسط تو
اگه میخواین به کسی یا چیزی ایمان بیارین اول باید به خودتون ایمان داشته باشین...
نوشته شده توسط تو
ارباب برای رعیت خود گریه میکرد
چندی بعد رعیت روی اشک های ارباب موج سواری میکرد و میخندید...
نوشته شده توسط تو
آدم باید توی زندگیش دنبال چیزای کوچیک و پیش پا افتاده باشه. چون این چیزای کوچیک به چشم آدمای دیگه نمیاد و سعی نمیکنن از چنگت در بیارنش.
این جوری مزاحم هم نمیشن...
نوشته شده توسط تو
تو میگویی غمزده ام و من میدانم که باز هم غم تو را زده...
نوشته شده توسط تو
بعضی از شعرها رو انگار گذاشتن سر راه و کسیم از سر راه برشون نداشته و زیر پا له شدن....
نوشته شده توسط تو
طاقت بیار...
این فانوسی که به دست تو داده اند بالاخره دستت را میسوزاند و تمام دستانت تاول خواهد زد و یک روزی، شاید هم در یک شبی که دیگر فانوس را پرت کردی سمت آنها و دیگر فانوسی نداری تاول های دستت میترکد و چرکش بیرون میریزد و تو با تمام توانی که داری فریاد میزنی و میگویی من که گفته بودم فانوس نمیخواهم. و آنها به تو میگویند تو راهت خیلی تاریک بود، ما فکر میکردیم با این فانوس فقط راهت روشن میشود، ما نمیدانستیم دستت میسوزد.
آنجاست که تو میخواهی بگویی من خودم میدانستم که دستم میسوزد ولی اگر میگفتم، میگفتید تو همیشه در زندگیت میگفتی خودم میدانم و گند میزدی، اما این بار هم چیزی نمیگویی و باز هم طاقت می آوری.
طاقت بیار...
نوشته شده توسط تو
پای خاک خواب رفته است بس که روی حرفهای من نشسته است...
نوشته شده توسط تو
در همان سالهای خیلی دور که خیلی خیلی تاریک بود عهدم را بسته بودم و در همین شب که اتفاقا در ظاهر نوری نداشت و تاریک بود من عهدم را، همان عهد تاریک را با چند قطره اشک شکستم.
اما وقتی عهدم را شکستم تکه هایش را دیدم که ریخت در دستان تو.
مواظب تکه های شکسته عهدم باش شاید دوباره یک روز تاریک آمد، تاریک محض، و من شاید خواستم دوباره تکه های عهدم را با خودم ببندم...
نوشته شده توسط تو