چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

حرفی نمیزنم تا مبادا غبار از روی قفل ها بریزد و تو مستاصل شوی

حال نگاهم وخیم میشود پشت دربهای قفل دار خانه تو وقتی که میبینم غبار رویش نشسته, حتی اگر چراغش روشن باشد...


نوشته شده توسط تو

اگر این ریشه ها رو بسوزونیم کلا احساس سبکی هم میکنیم

تمام ریشه ها را باید سوازند...

بی ریشه که باشی رها تری...


نوشته شده توسط تو

حتی شنیدنش هم از دهن یه مرد سنگینه

یه زن باید هزار جاش پاره شده باشه تا بفهمه یه مرد وقتی میگه دلم پاره پاره شده یعنی چی...


نوشته شده توسط تو


تو خراب من آلوده نشو

گاهی تا دم مرگ میری اما نمیمیری.اون وقته که نفسات به درد هیچی نمیخوره حتی خودت...


نوشته شده توسط تو

آغوش مسی

بعضی از آغوش ها مثل مس هستند, درخشنده و براق...اما با همه اینها نمیتوان انکار کرد که مس یک فلز سخت است...


نوشته شده توسط تو



با یه حرکت همه چیز تغییر میکنه

یادتان باشد وقتی به عقب برمیگردید و به گذشته خود نگاه میکند آن دیگر عقب نیست,میشود جلو و آن که بهش زل میزنید گذشته نیست میشود آینده...


نوشته شده توسط تو

623

وقتی که آغوش مرا اشک میریزی ماه برایم طلوع میکند...


نوشته شده توسط تو

اختلاف طبقاتی

اختلاف طبقاتی تنها اختلافی هست که نه خودت میتونی حلش کنی, نه با پادرمیونی یه ریش سفید حل میشه, نه میتونی راجعبش بگی دندونی که خرابه رو باید کشید انداخت دور...


نوشته شده توسط تو

این یک خاصیت سیاه است

گاهی نمتوانیم درون بعضی چیزها یا اتفاقات را پنهان کنیم, هر چقدر هم که تلاش کنیم عمق و نهایتش دیده میشود...گاهی برای اینکه سعی میکنیم آن چیز یا اتفاق پنهان بماند خودمان زخمی میشویم و میخراشیم. اگر هم زیادی اصرار کنیم غرق خواهیم  شد...


نوشته شده توسط تو

قابل توجه پسرا

حواستون باشه درصد زیادی از اون دخترایی که دلبرن گاهیم جیب بَرَن...


نوشته شده توسط تو

...

من درگیر یک خالی هراسناکم...


نوشته شده توسط تو

قسمتی از جمعه باید به چهارشنبه میچسبید حیفه که به شنبه چسبیده

با جمعه باید خوابید...

در جمعه باید فرو رفت...

کاش میشد برای همیشه در جمعه ماند...


نوشته شده توسط تو

توی هر خیابونی نمیشه لولید

خیابان های قدم خورده بی تردید خسته تر میکند مرا...

گویی وزن تمام  قدمهایی که خیابان را رد  کرده اند هم  روی ذهن من سنگینی میکند...

و من کف خیابان گیر میکنم...


نوشته شده توسط تو

شاشیدن

حال نمیکنم وقتی چایی میخورم و میرم دستشویی چایی که از من خارج میشه بریزه توی همون فاضلابی که همه چاییاشون رو دفع میکنن...


نوشته شده توسط تو

جا به جایی ...

گاهی ارزش ها جایگاه آدمها را تغییر میدهند و گاهی آدمها جایگاه ارزش ها را . 

 

 

نوشته شده توسط من

نه بزن نه نزن

بعضیا میزنن زیر قولشون

بعضیا میزنن زیر حرفشون

بعضیا میزنن زیر خنده

بعضیا میزنن زیر گریه

بعضیا تو رو میزنن

بعضیا خودشون رو میزنن...

بعضیا هم اصلا نه قول میدن نه حرف میزنن نه میخندن نه گریه میکنن نه کتک میزنن...من اینا رو ترجیح میدم...



نوشته شده توسط تو

در دورها جایی یادت خونین است بس که با گاری کشیده شده

 روی دیوار من یادگاری نوشتن ندارد. چون تمام یادت را به گاری میبندم تا یادت هم مثل خودت، زمانی که از من دور میشدی، لت و پار شود...


نوشته شده توسط تو

لای جرزهای شب اتفاقای عجیبی میفته

لای جرزهای شب چمباتمه میزنم و زُل میزنم به شب...

این شب خیلی بی پدر مادره لامصب، یه چیزایی بهم میده که هیچ کسی و هیچ چیز نمیتونه بهم بده..


نوشته شده توسط تو


هر کسی دقیقا شایسته همون چیزی هست که انتخاب میکنه

هیچ وقت از انتخابتون توی هیچ موردی ناراحت یا پشیمون نباشید, چون شما شایسته انتخاباتون هستید...

حتی اگه اون انتخاب شما و زندگیتون رو به گُه کشیده باشه بازم باید بدونید که شما شایسته به گُه کشیده شدن بودید...


نوشته شده توسط تو




·        

به این دسته از آدما باید بگی لطفا برو پشتتم نگاه نکن

چقدر مشمئز کننده هستن آدمایی که میخوان بهت نزدیک بشن و برای این کار اولین راهی که به مغزشون میرسه اینه که مثل لودر از روی مرزات رد شن...

حتی به خودشون اجازه میدن راجع به تیپ و ظاهر تو و تاثیرش روی آدمای دیگه حرف بزنن...

یکی دیگه از دلایلی که من به آدما نزدیک نمیشم و نمیزارم نزدیکم بشن همینه...


نوشته شده توسط تو