چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

پدر آن دیگری

پدر آن دیگری 

 بهتون پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش بعدشم نظرتونو بگید  

رمانی بسیار عالی از زبان یک کودک, که تا 7 سالگی نمیتونه حرف بزنه و همه تصور می کنند که او معلولیت داره این کودک که الان در سن 20 سالگیه تمام اتفاقات و احساستدوران کودکیه خودش رو با همان تفکرات بیان میکنه  

قسمتهایی از داستان که به نظرم جالب اومد براتون مینویسم:  

من دیگر یاد گرفته بودم از مردمی که مرا خنگ یا عقب افتاده صدا می کنند چگونه انتقام بگیرم تا دلم خنک شود , و بتوانم دوباره با اسی و ببی بازی کنم تنبیه هم می شدم ولی مهم نبود از وقتی که بابای آرش به خاطر قیچی کردن کت و شلوارهایش کتکم زد و یک شبانه روز در اتاق زندانیم کرد, دیگر از هیچ تنبیهی نمی ترسیدم . از این که بدتر نمی شد.

کاش می تونستم فحش بدهم , تمام بچه ها فحش بلد بودند , خیلی دلم می خواست این کلمه های جادویی از دهانم بیرون بیایند ولی حیف!..

از میان تمام حرفها فحش را تشخیص می دادم , با دقت آنها را می شنیدم و به خاطر می سپردم , معنی بغضی را می فهمیدم , مثل پدرسگ, بابای آرش یکبار که نمی دانم چرا از دست آرش عصبانی بود به مادر گفت:

به این پدر سگ بگو دیگه تحمل این لوس بازیهاش رو ندارم .

عصبانیت او از آرش به اندازه کافی عجیب بود ولی این کلمه پدرسگ از آن هم عجیب تر بود .ما به اتاق خودمان رفتیم اس گفت:

دیدی بابای ارش هم فحش می ده !ببی گفت:

آره ...گفت: پدر سگ . یعنی بابای آرش سگه !

من گفتم عجب خنگیه این بابای آرش . بابای آرش که خودشه , پس یعنی خودش سگه ! وای که انروز چقدر خندیدیم . سه تایی دور اتاق چرخیدیم و هی گفتیم پدرسگ , پدرسگ , پدرسگ....

نویسنده : پرینوش صنیعی 

 

نوشته شده توسط من

نظرات 7 + ارسال نظر
کلافه شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:30 ب.ظ http://kalafam.blogsky.com/

داستانه جالبی بود مخصوصا اونجاش که بچه میخواست فحش بده!

پس تو خوندیش

جمع اضداد شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ب.ظ http://emadi.blogsky.com

فکر نکنم بخونم ولی این قسمت که گذاشته بودی جالب بود

حالا بازم قسمتای خوبشو مینویسم

غزل شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:41 ب.ظ http://bitaranebaghazal.blogsky.com

این خیلی جالبه که بتونی این کتابو بخری و تا اخرش بخونی.....
چای بخوری....
قسمتای قشنگشو بلند بلند برای یکی بخونی....با هم بخندین!
این حس در من زیاد ایجاد میشه:
کاش میتونستم فحش بدم ...ولی حیف!
بازم پیشم بیا.

دقیقا بعضی قسمتاشو نمیشه خوند و نخندید

گلبانو خاتون شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:43 ب.ظ http://golbanoo-khatoon.blogsky.com

من اینو دوبار تا حالا خوندم. بعضی جاهاش واقعا میمیرم از خنده. مخصوصا اون قسمتای فحشش!!!
ولی در مجموع خیلی تاثیرگذار بود

البته تو بطن قضیه بری گریه داره ها

گلبانو خاتون شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:45 ب.ظ

همون قسمتش که دور اتاق میچرخیدن فحش میدادنا!!
راستی ما این رمانو سر کلاس ادبیات میخوندیم و برای امتحان هم باید تحلیلش میکردیم!

چقدر عالی

کوریون یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

پسر آن دیگری ..
-
مرسی که میای ؛ تصدقت ..

فرناز سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ق.ظ http://www.charkhrisak.blogfa.com

دختر عمویم فرشته هم
مرا برای خنگ بودنم دوست داشت ... !!!

با این کتاب زندگی کردم ... به پدر آرش فحش دادم ...
اما
با لذت به آخر رسیدم
وقتی به خاطر شهاب به خودش افتخار کرد پدر آرش ./

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد