چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

من و خود من

خیلی وقتا برام پیش اومده که خودمو جلوی آینه صدا زدم. با صدای بلند. به نظر مسخره میاد ولی جالبه. یه حس و عجیب و غریب. که این کیه که داره منو صدا میزنه. انگار یکی تو درونته که کارت داره. بعضی وقتا از این کار میترسم. یعنی صدا کردن اسم خودم تنم و میلرزونه.اون موقع دلم میخواد از خودم فرار کنم یعنی از اونی که داره صدام میکنه. بعضی وقتام بهم آرامش میده. انقدر خوشگل و مهربون اسم خودم و میارم که شاید هیچ وقت هیچ کس با اون محبت صدام نکرده باشه و نکنه. اون موقع هم دلم میخواد خودم و محکم بغل کنم . تو این حالت قشنگ احساس میکنم من دو نفرم .دو نفری که بعضی وقتا انقدر به هم نزدیکیم که نمیشه ازهم تشخیصشون بدم. بعضی وقتام انقدر دور که نمیشه هیج جوری به هم ربطشون داد.فکر کنم خوب دارم نمینویسم. ولی بهتر از این هم نمیتونم این قضیه رو بیان کنم. شما خودتون متوجه باشید دیگه. 

 

 

نوشته شده توسط من

نظرات 9 + ارسال نظر
کوریون چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:26 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

تا حالاش سخت نبوده ، گیر کار اینه که من چطور تعریف می شه ،تو چجوری تعریف میشه ..
-
خوبی؟! ;)

اوهوم. خوبم
نمیتونم تشخیصشون بدم

جمع اضداد چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:28 ب.ظ http://emadi.blogsky.com

خیلی خوب گفتی.ارتباط من با من

البته هنوز تشخیص ندادنم که کدوم من منم

عاطفه چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ب.ظ http://cold1.blogsky.com

بعضی وقتا که به خودم تو آینه نگاه میکنم میترسم
میدونی احساس میکنم طرفو نمیشناسم
نه صورتش آشنا است نه لب و دهنش نه چش و ابروش
بعضی وقتا که خوشگل میشه و میخنده دوسش دارم
اما معمولا میترسم ازش...!!
پ.ن:اوج برون گراییم من...!!

دقیقا میفهمم. حتی صداشم غریبه . حتی اسمشم یه موقع هایی واست نا آشناس.

فرخ چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://chakhan.blogsky.com

من فهمیدم .. خوب توضیح دادی .. گویا بود!!
مواظب باش به خودشیفتگی نرسی !!

فکر کنم یواش یواش دارم میرسم

کوریون چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

موفق باشی ..

مچکرم

مریم پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:03 ب.ظ http://takhodaa.blogsky.com

این چیزیه که فکر کنم برای خیلیا پیش میاد.پس خوب بیان کردی عزیزم.کسی نیست که این احساس رو نفهمه.من بیشتر درگیر اون حالت اولم.یعنی همش یه جورایی فرار می‌کنم از خودم.
مرسی بخاطر حضورت.

سعی کن حالت دوم و تجربه کنی چون لذت بخشه

wrong پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ب.ظ

واسه من یه چیز جالب تر اتفاق می افته ، گاهی که عمیق به آینه نگاه می کنم حس می کنم خودمو و به خودم می گم این تویی ، این موجود گوشت آلود زشت و گاهی تو چشم ها توی آینه ذل می زنم و میگم تو خیلی پست فطرت و زبونی ! گاهی حس میکنم اون کسیه که هر وقت نمیشه به سراغ اش رفت همون طور که تا بحال به وجودی که در درون یک نفر نهفته است عمیقا فکر نکردیم به ظاهری که دیده میشه هم زیاد دقت نکردیم !
(کاشکی می تونستم بهتر منظورمو برسونم )

عزیزم من میفهمم و خیلی خوب متوجه منظورت هستم

دون ژوان پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ب.ظ

د بنویس دیگه!

نویسنم نمیاد

کوریون جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

بنویس بابا ..

نمیاد نوشتنم فعلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد