باید عریان شد
باید هجرت کرد و در چمدان خود غم و اندو را نگذاشت هرگز.
باید رها شد از کتابها,از عشق,از بوی گند خیانت,
باید از خود رها شد...
نباید در پستی و بلندی زندگی جان داد
باید در نور زندگی کرد
نباید خود را گم کرد در تاریکی...
هه!چه حرف های مزخرفی....
سکوت را تعمیر کنیم که بنشینیم و حرف های صد من یک غاز بزنیم ؟یا اینکه مثل یک علامه دهر دیگران را ملعبه دست خود قرار دهیم که مثلا ثابت کنیم ما خیلی میفهمیم؟؟؟!!!
عریان شویم که پاکی نداشته یمان را به نمایش بگذاریم که بگوییم ما صادقیم که تکه های عریان شدهیمان را ببرند؟؟؟!!!
هجرت کنیم که مثلا ما هم تغییر میکنیم و میتوانیم مثل خر در گل نمانیم؟....هجرت کنیم به کجا؟؟به نداشته هایمان؟چمدان خود را پر کنیم از چه؟ااز پوچ؟ از عدم؟؟بعدش هم شعار بدهیم که غم و اندوهمان تمام شده؟آیا واقعا تمام شده؟؟؟!!!
رها شویم که بگوییم ما لنگ هیچ چیز نیستیم؟...رها شویم از عشق نداشته؟رها شویم از بوی گند خیانت مثلا با عطر گوچی؟؟؟!!!
رها شویم از خود به کجا؟اصلا جایی هست؟در چه باید رها شد؟؟؟!!!
در پستی و بلندی زندگی اگر جان ندهیم پس باید چه داد؟ما که در هر صورت جان میدهیم دیر یا زود.چه بخواهیم و چه نخواهیم...!!!
در نور زندگی کنیم که از شدتش چشممان را ببندیم روی حقایق؟در نور زندگی کنیم که مثلا راه را از چاه تمیز دهیم؟اینجا که همش چاه است؟؟؟!!!
خود را در تاریکی گم نکنیم که دیده شویم؟چه کسی ما را ببیند؟فکر میکنید اگر در تاریکی گم بشویم به فلان جای کسی هم هست؟؟؟!!!
نوشته شده توسط تو
عصبانی هستی هرچند که نمی دونم تو هستی یا من
عصبانی نه....
تو هستم...
باید سکوت کرد
باید عریان شد
باید هجرت کرد
نباید از خود رها شد
نباید در ژستی بلندی زندگی جان داد
باید در نور و تاریکی زندگی کرد
نباید خود را در نور و تاریکی گم کرد
توضیح: آن عریان کنیم برای اندیشه هاست ها. یه وخت کار دستمون ندی :دی
+ حرفای قشنگی بود
شاید قشنگ بود....
به یاد سهراب افتادم که میگه: زیر باران باید رفت . . . زیر باران باید با زن خوابید!
چرا یاد این شعر سهراب افتادی؟؟...!!!
آرام نیستی انگار
امان ازین بایدهایی که شاید میشود
سلام
آرام نیستم هیس عزیز....
کلا زدم به سیم آخر...
قاطی کردم...
یک برداشت مونوکروم از واقعیتها ، اگر همه تنظیمها هم درست باشد بین برداشت کالر دى لایت ١ تا مونوکروم ٠ میشود سپیا را انتخاب کرد و میشود بلک اند وایت داراى گرى سکیل را...
اما همه اینها حرف است. دنیا به همان رنگیست که سلولهاى ریز عصبى شبکیه تصمیم میگیرند باورش کنیم... دنیا رنگى دارد که ما میسازیم وگرنه چلاقترین یتیم زمین هم میتواند از سوسک سبز خنده اش بگیرد.
پ.نون عزیز اینها همش حرف است...
چلاق ترین یتیم حتی اگر به سوسک سبز بخندد هرگز و هرگز و هرگز فراموش نمیکند که یک یتیم چلاق است....................................................................................................................................................................................................................................
عالی بود. یاد کتاب در تاریکی سوزان افتادم.
مرسی ژوان...
معلومه حسابی قاطی کرده!
اشکال نداره ،بگو تا دلت خالی شه.
این دفعه قاطی نکردم....
فقط حقیقت ها رو گفتم...
نه نیست...
اوهوم.
نیست....
سکوت را تعمیر کنیم تا فریاد بزنیم که هستیم...
عریان شویم تا تکه های ناژاکی را دوباره ژاک کنیم...
هجرت کنیم تا از عادت پرهیز کنیم....
چمدان های خود را پر کنیم ز خوبیها...
رها شویم تا که دوباره اسیر خوبی ها شویم...
در جایی باشیم که نه زیاد بلند باشد که نتوانیم پایین اییم ونه زیاد پست باشد که نتوانیم بالا رویم...
در نور باشیم تا که سیاهی در نظرمان کم جلوه کند...
در تاریکی گم نشویم تا که خود را دوباره زیبا ببینیم...
نیازی نیست کسی باشد که ما را تایید کند یا از ما ایراد بگیرد...
اصلا بحث تایید نیست...
فشارها داره پارمون میکنه....
جبران خلیل جبران میگه: گاه ما نمی فهمیم که شوخی کوچک ما همان قطره ایست که جام صبر کسی را لبریز کرده است.
فکر کنم این نوشته ها هم باعث شده شما یزنی به سیم آخر
اینجا سیم اول بهار....
اره/قبول دارم.همه باید رها بشیم!از خودمون از زندگی سگی سگی مون.از همه چیز.
نه دیگه....
نمیشه حسین...نمیشه...
سلام...تو...
آیا آنان که میدانند با آنان که نمی دانند برابرند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.....بیشترمردم خرد ندارند......بیشترمردم نمی اندیشند.....(قرآن)
بعضی ها شعورذاتی دارند وبعضی بدست می آورند(منظورم بینش ،خرد،
احساس....است)وآنهایی هم که اینان راحمل میکنند معذبندودردمند، چرا؟چون میفهمند.واین تفاوت انسانهاست....بیاندیش در آنچه گفتم .....
نهنگ ها هرزمان که ازگنداقیانوس به تنگ می ایند خودرابه ساحل می اندازند.....سعی کن غصه نخوری،ولی دردت راداشته باش چراکه هیچ کسی غیرازخودت برایت تره هم خردنمی کند،پس خودت بفکرخودت باش،
ولی مثل دیگران نشو....گرگ باش ،نه برای دریدن دیگران برای حفاظت ازخود
....بیاندیش درآنچه گفتم....هرچه باشدگل دو پیرهن بیشتر از غنچه(تو)پاره
کرده.
.
.
.
.........مانده تا برف زمین آب شود....
همه زوایاش رو در نظر گرفتم که این پست رو نوشتم...
از هر طرف که نگاش کردم نتونستم. نشد بهتر ببینمش...
اما با همه اینها می اندیشم به گفته هات....
باید خودتو ۴ قفله کنی و تو یه بطری غرق کنی تو دریا... اما وقتی همه دریاها کویر نصیب میشه جوبای تنگ و باریک ته مولوی....
مرسی که انقدر میفهمی حسام...
مرسی بابت یادآوری جوبای تنگ و باریک مولوی...
مرسی که میدونی تو اون جوبا که چی نمیگذره....
مرسی که هستی حسام.....
به قول خودت و دوستای دیگمون فدایی داری رفیق...
باید هبوط کرد دوباره از اول
به رسم رفاقت و مهر
اوه اوه اوه...
نه دخو از اول رو اصلا نیستم....
ما رو بیخیال شو تو این یکی...
کوریون زنده است ؟
یکی دو روزه نیست...
یکی دوبارم قالب وبلاگش عوض شد اما خودش نبود...
پریروز عصر هم کامنت پستاش رو هم جواب داده بود...
منم که حالش رو پرسیدم گفت بهترم اما فکر کنم هنوز حالش جا نیومده بابت اون تصادف که کرده....
شاید داره واسه وبلاگش یه کارایی میکنه که وبلاگش باز نمیشه...
اما کوریون زنده است....
رها شویم از عشق نداشته؟ تو دیگه چرا؟
والا خودمم چراش رو نمیدونم...
تو میدونی؟؟؟!!!
این شکوه ها و گلایه و اعتراضت رو دوست دارم... نشانهی پاکیهای درون توست.. شاید هزاران بار گناه کرده باشی .. اما این درون زیباو کمال گرا مهمه.
اعتراض کن .. ناسزا بگو و چیزی رو قبول نداشته باش ... باطن و فطرت کسانی که مثل تو و یا شبیه تواند ... بهت علاقه دارند ... و این فقط اهمیت داره.
ای بابا....فرخ جان چه بگویم؟؟!!
اجازه هست ما مراتب ارادتمون رو تقدیم کنیم ؟؟؟؟
جناب تو
به رسم رفاقت و مهر
دخو جان قدم تو رو چشم ماست...
شما همین که هستی خوبه...حتی اگه ارادت نداشته باشی..
به قول حسام فدایی داری رفیق...
سلام
درصفحه ی فرعی خیزران(مینیمالنویسی نه معنی رایج)نوشته ام:
(سنگی که طاقت تیشه ندارد.به تندیس زیبائی تبدیل نمیشود)
نوشته ای:
(نمیشوددهنمان سرویس نشود؟)
مینویسم:
(هرمنوتیک علم تفسیرمتن است)بنابراین همه چیزدرموردیک متن بستگی به تلقی خواننده ازمتن دارد.شما سنگ را(انسان تصورکرده اید)تااینجاباهم موافقیم.ولی نه هرانسانی.به انگاره ی من انسانی که درحدیک سنگ تنزل کندوانتظارداشته باشدکه به تندیس زیبائی بدل شودراهی جزتن سپردن به تیشه ی هنرمندندارد.چیزی که باقی میماندتقابل همین طرزتلقی های متفاوت است.این ایجادارتباط میکندوارتباط پسندیده است .یادمان باشدکه هرنوشته ای هرچه تفاسیربیشتری را شامل شودارزش بیشتری دارد.به هرحال ممنونم که مینیمالنویسی روخوندی وممنون ترم که کامنت گذاشتی
بااحترام
من تنزل کردم در حد یک سنگ...
خواهش میکنم.
باید استاد و فرود آمد...
فرو افتاد در ته یک دره.....؟؟؟!!!
ای ول
راستی سلام
عیدت مبارک
چی رو ایول!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟!!!!
علیک...
صفای شما را عشق است
ای من ای تو
به رسم رفاقت و مهر
وفای شما رو بیشتر عشق است دخو...
سلام
من هم گاهی اوقات اینطور زده ام به سیم آخر
گذراست دوست عزیز، نه؟
واقعیت گذرا نیست....
اما میشه خودت رو گول بزنی...
چه تلخ.... غمم گرفت
تلخ است....باید هم غمت بگیره...
فدایی داری بچه.../
امروز خونه بودم وقتم آزاد بود یکم وب گردی کردم/
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییی.
حسام میگم این تعطیلات چه حالی میده....آدم دلش میخواد از تو اتاقش تکون نخوره....
کلآ هیچ چیز ما به تخم هیشکی نیست....
واقعا نیست حتی به تخم خودمون هم نیست...
واقعا نمی دونم چرا!
واقعا همون بهتر که نمیدونی چرا....
بس که تلخه...
سلام تو
دکلمه هام ۶تا آلبومه
نمی دونم کدوما رو داری عزیز دل
خبرم کن کدوما رو داری تا باقی اش رو لینک های دانلودش رو برات ایمل کنم دوست
به مهر
ممنون دخوی عزیزم....
((رها شویم از خود به کجا؟))
چقدر زیبا گفته بودی ش
چقدر بطن جمله تلخ است....
من سر حرف خودم هستم. هر نقطهای که ایستادهای برای تو میتواند یک صفر نسبی باشد و با اندکی ترقی، مثبت و خوشنود تر شوی و با اندکی نزول، منفی و ناخوشنودتر.
اگر دختر ملکه انگلستان باشی میتوانی به راحتی احساس بدبختی کنی و اگر دخترکی نادار ساکن گوشه خیابانی پایین شهری باشی میتوانی از کوچکترین بهبودی در زندگیت غرق لذت شوی.
به نقطه صفر نسبی فکر کن. نقطه صفری که کاملا سیال است و در آن نقطه انسان احساس وضعیت عادی زندگی خود را میکند. منظورم از انسان انسانی است که نه هایپر است و نه دپ و در همه قشری وجود دارد.
آخه وضعیت فهممان عادی نیست....
البته به اینکه چه قشری هستی مهم نیست...
اینها بستگی به حساسیت روحت داره....
سکوت را تعمیر کنیم که بنشینیم و حرف های صد من یک غاز بزنیم ؟
اینو قشنگ گفتی! آخرش که چی از این همه حرف زدن؟!!
هیچ...
باید از خود رها شد...
سلام
ممنون از اینکه اومدی
با اجازه لینکتون می کنم تا دائما خدمت برسم
طعم نوشته هاتو گسه
لطف دارید...ممنون...
محشر گفتی
اکر در تاریکی گم بشم یا رها بشیم از خودمون رها بشیم یا خبرمون هجرت هم کنیم....به جای کسی نیست.
گیریم که به جای کسی هم باشد.....
باز هم فرقی نمیکند....
سلام...
وقتی نوری درون آدم هاست،از بیرون قابل دیدن است.
حالا که همدیگر را میشناسیم،میتوانیم در تاریکی گام بزنیم،
بدون این که بر چهره ی دیگران دست کشیده و یا به قلب آن ها وارد شویم.
این کامنت خیلی ویژه بود....
خیلی خوبه که بدون اینکه بر چهره دیگران دست کشیده و یا به قلب آنها وارد شویم بتوانیم با آنها گام بزنیم....
خیلی خوب بود ممنونم......
رها که نمی شوم
اما میخوام خودم رو بزنم به بی خیالی !
دلم یه قایق میخواد و یه دریای آروم ...
دلم سکوت میخواد " تو "
خیانت رو دیدم
بی تفاوتی رو هم دیدم !
تو چمدون من هم مثل تو اگر غم نباشه هیچ و پوچ پیدا میشه !
آخ که چه مزه ای داد با حال الانم خوندن پستت ./
سکوت کن فرناز....
برو تا تهش....گاهی بسیار کیف میده....بسیار....
البته به من بیشتر وقتا کیف میده...
نوش جونت این پست...
سلام بر تو !
خوبی ؟
چی بگم وقتی هر چی گفتی درسته ؟ حرف حساب که جواب نداره وقتی هر بلایی به سرت بیاد و بیاری ، به فلانجای هیچ کس هم نباشد !
درد داشت نوشتت
ادامه دار باشی ...
به به به سلام بر پیکر تراش عزیز...
نبودید چند وقتی...
درد داشت پیکر تراش پیر....درد داشت.... همیشه حرف های حساب درد دارند مثل حقیقت که تلخ است.....
ممنون که هستی....
باید از باید و نباید و حکم و قضاوت گریخت...
منظورم اینجوری فیلم دیدن نبود... اگرچه فرقی هم نی کنه... لی نمونده که فیلم و کتاب و هر چیز دیگه ای رو بدون اکراه ببینم و بخونم و ...
راه فراری نیست میثم....
منظورت رو فهمیدم...
سلام.
اول که خوندم ٫ می خواستم همین جواب ها رو بدم که دیدم خودت حسابی نوشتی...
میدونی ٫ اینقدر مسخ شده ایم که اگر هم گم شویم...به فلان جای خودمان هم بر نمی خورد...
عطر های گوچی همیشه تند و سنگین بوده ٫ به درد خیانت هم نمی خورد! من آزارو ٫گابانا و اللخصوص پاکورابانه رو برای خیانت بیشتر می پسندم!...
خیلی درست گفتی حتی به فلان جای خودمان هم نیست... و این وحشتناک....
سلیقت هم تو عطر خوبه ها
سکوت را نمی توان تعمیر کرد...
سکوت همیشه زنده است. همیشه هست. بی عیب و سلامت!
ما رعایتش نمی کنیم.
آنرا به هر دلیل واهی می شکنیم...
اما سکوت...
چشم بر هم زدنی باز هم هست...
فقط باید گوش کنیم.
هیس!
گوش کنید...
رها شویم تنها می مانیم
ماییم و یک "من" که آنقدر بدان وابسته ایم که بدون آن نمی توانیم
گم می شویم
در این تاریکی!
تا آنگاه که این نور... اگر بر ما بتابد...
دیگر نیازی به "من" نیست!
این کامنت خودش میتونست یه پست باشه.
انگار این پست با این کامنت شما کامل تر شد...
مرسی.
نفس کشیدن که این قدر حرف و حدیث نداره . .
کلا کلمه ی باید انه .. بله !
راست میگی شاید حتی ارزش گفتن این حرف ها رو هم نداشته باشه...
خوبی تو؟؟
سلام
راستی نوشتم امروز
سلام.
حتما میام میخونمت...
باور دارم که روز خنده ای راستین
را خواهم شنید....
نه لبخندی تلخ یا قهقهه ای برای فریفتن تو
زمین و زمانه دگرگون خواهد شد
ضرورت ِ این تغییر را حس می کنی؟
امشب از خدا آرامش خواستم
تا خنده ای از عمق جان را
ساکن لب های کم جانم کنم....
سبز باشی و بی کران
باور داشته باش...
اگر به جایی رسیدی به ما خبر بده...
اگر نرسیدی یه پست راجع بهش بنویس...
من در تاریکی بیدارم. در نور می خوابم. چرندیات ذهن اواره می کند. در گردی ِ دل چمباتمه زدن خوب است. اگر بگذارند.
چقدر خوب نوشتی شما...
کلا بعضی از کامنتهای این پست از خود پست بهتر بود....
در گردی دل چمباته زدن رو عالی گفتی...
باید خود را خود ساخت ، عریان شد از ابدیتی که وسوسه شده ، آرزو شده .
نباید به باید ها تن در داد و سه نقطه
باید خود را ساخت اما لرزش این زندگی زیاد است...گاهی بیشتر از 1000 ریشتر...
هان ای تو
ای یار موافق
به رسم رفاقت و مهر
هان ای دخو...
جانم ای یار تازه اما ناگهان در ته دل ما جا گرفته...
قربان اون رسم و رفاقتت...
فقط به فلان جای خودمان، من عزیز.
شاید به فلان جای خودمان هم نباشد رسای عزیز...
راستی این پست رو ((تو)) نوشته باید میگفتی تو عزیز..
فقط به فلان جای خودمان، من عزیز.
سلام
ببخشیدا ولی فکر کنم آنوقت ها که دو کلمه می نوشتی . بهتر بود تا حالا که که دور از جانت مشغول تعمیر سکوتی
خواهش میکنم...
در حال تعمیر سکوت نیستم...
کامل نخوندید پست رو فک کنم...
مرسی مهدی جان حتی باینکه بهتر نمینویسم من رو میخونی....
...
...