چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

بهشت حسرت

پشت یه در چوبی واستادم با دیوار کاهگلی . فکر میکنم پشت اون دیوار بهشته . میدونم کی پشت اون در منتظرمه. هی داره صدام میکنه. داره تشویقم میکنه که در و باز کن بیا تو  

اینور درم همه آرزوهام همه زندگیم همه چیزایی که میخواستم بسازمشون همه رویاهایی که تو ذهنم ساخته بودم . با دلهره در و باز میکنم . نور تو صورتم میخوره, یه باغ زیبا, دلم از دیدن اونجا هری میریزه, با دیدن کسی که او پشت منتظرم بود. آغوشش و باز میکنه واسم.

یه صدای مهیبی میاد در بسته میشه. من میمونم تو اون باغ, بر میگردم در و باز کنم که متوجه میشم در باز نمیشه. صدا میکنم کسی صدام و نمیشنوه. دلم میگه تصمیم خودت بود, اون میگه با من تو بهشت میمونی? تنم میلرزه از این اتفاق میخوام گریه کنم یا شایدم میخوام بخندم  خنده از اینکه تو بهشتم و گریه از پا گذاشتن رو تموم خواسته هام   

حس بدیه بین موندن و رفتن و در آخر رفتن و غرق شدن تو دنیای عشق و پا گذاشتن رو بقیه خواسته هام

سرگیجه - دلهره- هیجان- بهشت -یه قفل بدون کلید رو در چوبی- نور -عشق -حسرت   

 

 

نوشته شده توسط من

نظرات 75 + ارسال نظر
اکنکار شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:59 ب.ظ http://www.jvmt.blogfa.com

آخ! قربون تو عزیز...

من منظوری نداشتم منظورم شما نبودی

این کامنت یکی دیگه بود گلم...

اشتباهی فرستادم.

منو ببخشیدش

نیازی به عذر خواهی نبود
حداقل نفعش واسه من این بود که یه دونه کامنت به کامنتام اضافه کرد

روسپی باکره شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:58 ب.ظ http://rospiyebakere.blogfa.com/

باش میگم
راستش به نظر من شاید تو این دنیا یه نفر بیشتر به وجودت احتیاج داشته باشه ...
حس عجیبی داشت پستت
آدمو با خودش درگیر میکنه ، وجدان انسان رو بیدار میکنه
جدا زبانم قاصره
آفرین

اگه هست باید بیاد و ازم بخواد که بمونم تو دنیای اون
کسی برنده میشه که جرات و جسارت داشته باشه

مرسی

no name شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ب.ظ http://www.listen2me.blogfa.com

امان از این رفتن و موندن ها !

ولی این در بسته یه جورایی اذیتم میکنه!
.
.
.

حتما اینطوره واسه همین میترسم که یهو این اذیته بزنه بالا و کم بیارم

مهشید شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 ب.ظ http://mahshidmohamadi.blogfa.com

بهشت باشد و او هم باشد...
این را بچسب, بقیه را ولش...

او باشد بهشت باشد

ققنوس یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ق.ظ http://parande-ye-atash.persianblog.ir

حست رو می فهمم

خوبه

دون ژوان یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ http://www.don-juan.blogsky.com

بی شوخی: فهمیدم چی می خواستی بگی!

تو کلا خیلی میفهمی دونژی

hawra یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ق.ظ http://iraneiran.mihanblog.com

کاش میشد از همه چیز برای چیزی گذشت ... فقط برای چیزی ... کسی ... نفسی ...

ولی ما داریم از خودمون به خاطر همه چی میگذریم

caffè nero یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ http://eternal.blogsky.com

یک روزی تو هم از این افسانه سیر میشی

طاهره یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ق.ظ http://atreghahve.blogfa.com

زیبا نوشته بودی
زیبا

ممنونم طاهره ممنون

مجتبی یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ق.ظ http://www.khoshbash.blogsky.com

این نظر مربوط به مطلب من و تو در 20 آذر است. چون نظردهی غیرفعال بود اینجا گذاشتم:

تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری

absolution یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ق.ظ http://www.absolution.blogsky.com

تو فقط بگو!!
تو فقط بنویس!!
من که بی تو آنجا کاری از پیش نمی برم
بمان و با ما باش
هرچند می دانم برایت کم است...

نه چرا کم همین مارا بس است

ققنوس یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:54 ق.ظ http://parande-ye-atash.persianblog.ir

نظر رو بستی چرا؟

من داستانم را جز تو برای کسی نگفته ا یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ق.ظ http://narm-nazdik.blogspot.com

من میخواستم واسه پست بالایی کامنت بذارم ولی نشد!
کلا نمیدونم من چرا واسه هرچی میخوام اینجا کامنت بذارم یه مشکلی هست.
در نهایت اینکه خیلی خوب و ماهین و اینها و اینکه دست گل جفتتون درد نکنه واسه من کامنت میذارین.
فقط چرا اینقدر خشن شدین؟ها؟

اکنکار یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ http://www.jvmt.blogfa.com

بنظرم فقط اینطوری میشه از سد زمان گذشت...

پس خوش بحال من و تو

منتظر یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ب.ظ

جای شکرش باقیه که باز تو من به جز خدا همدیگرو دارین ماچی که به جز خدا هیچکیو نداریم


ای دادبی داد

فرداد یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

برای هر چیزی تاوان مخصوص خودشو باید پس داد...اهل هرکدومش که هستی...بسم اله...موندن و رفتن هیچکدوم فرقی نداره.

اوهوم ولی باید سبک سنگین کرد و زوایای اقتصادیشو در نظر گرفت و بعدا موند یا رفت

آغازی دیگر یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ب.ظ http://start2.blogsky.com

پست دلنشینی بود من و تو

ستایش یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ http://www.baran8904.blogfa.com

چقدر من و تو مثل همیم
منظورم احساساتمونه

نمیدونم
شاید

حسین رها یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:06 ب.ظ http://www.sabz-raha1.blogsky.com

من میخوام واسه پست بالا کامنت بزارم،حق منو بدید!

چی میخواستی بگی؟ بگو

حسین رها یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:19 ب.ظ http://www.sabz-raha1.blogsky.com

آقامون گفته نام سر کلاس از بچه های دیگه نام نبرید!میخواستم بگم عالی بود

به هیچ کدوم از کامنتای این پست جواب ندادم ولی دیگه چون محرم بود و تو هم حسینی گفتم بذار جوابتو بدم :)

فرناز یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:56 ب.ظ http://charkhrisak.blogfa.blogfa.com

اول کامنت دوستان رو خوندم پستت اونقدر جالب بود که بخوام نظر بقیه رو بدونم ./
خیلی سخته ...
کسی که دوستش داری و دنیایی که میخوای داشته باشی !‌ من انتخاب کردم رفتم در هم به روم بسته شد اما بعد به خودم اومدم و دیدم اون صدا فقط یه خیال بود که منو میخوند به خودش !!!

ولی فک کنم به یه بار امتحان کردنش بی ارزه.نمی ارزه؟

فرناز یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 ب.ظ http://charkhrisak.blogfa.blogfa.com

بمون ...
موندنش بهتر از رفتنش !‌

دلم میخواد بمونم اما تو بهشت اون.

محمد مزده دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ http://foulex.blogsky.com

بیشتر برزخ بود تا بهشت !

این برزخ نبود . پشت اون در برزخ بود . تصمیم بین رفتن و موندن

ایسان(مرواریده سیاه عشق) دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ب.ظ http://www.aysi55.persianblog.ir

شاعر از کوچه مهتاب گذشت.

لیک شعری نسرود!

نه که معشوقه نداشت

نه که سرگشته نبود!

سالها بود دگر کوچه مهتاب خیابان شده بود...

حوا چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ب.ظ

خیلی نزدیک..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد