چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

آوار

 اینبار خواستم دیوارهایی که به دور خود ساخته ام را خراب کنم 

خرابشان کردم  

دیوارها فرو ریختن از دور من  

اما من 

 زیر آوارشان ماندم  

 

 

نوشته شده توسط من

نظرات 56 + ارسال نظر
مومو پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ق.ظ http://mo-mo.blogsky.com

اگر داخل یک فضایی باشی و بهش ضربه بزنی دیوار ها به سمت خارج فرو می ریزند!
نتیجه می گیریم که شما هم در درون اون فضا بودی هم در بیرونش...
نتیجه می گیریم که دیوار ها در درون شما بودن!
حالا یک قسمتی از درون شما هم فرو ریخت! تازه شدی مثل ما!

احمد پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ق.ظ http://liberty01.blogsky.com

از ماست که بر ماست
و
خود کرده را تدبیر هست!

مهرنوش پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ق.ظ http://kochneshin.blogsky.com

مهم هم همان ماندن است حال زخمی...

امیر علماء پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ http://www.vlife.ir/

اگر کسی پنجره ای برایت ساخته بود ، شاید . . .

عارفه سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:24 ب.ظ http://arefe.persianblog.ir

یعنی من هم که دارم دیوارها را خراب میکنم ,زیرش میمونم؟!

مرجان یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ http://www.radepayekhis.mihanblog.com

احساس بدیه! اینکه می خوای از یه موقعیت فرار کنی اما میوفتی تو یه موقعیت بدتر که اولی به مراتب بهتر بود!
ه یمی خوای یه کاری بکنی که یه چیزیو فراموش کنی اما انگار دنیا خالی شده و چشمات فقط اون چیزی که قراره فراموش کنیو می بینه!

خییییییییییییلی حسه بدیه من تجربه کردمش
باز یادم افتاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد