من طغیان عقده های سرکوب شده کودکیم هستم
که اینک تا این اندازه پست و حقیر و اندوهناکم...
پی نوشت: حداقل عاشقم نشدیم تو عشق شکست بخوریم بیایم از شکستای عشقیمون بنویسیم...به خاطر همین مجبوریم فقط گند و کثافتای درونمون رو اینجا بالا بیاریم...شرمنده...
نوشته شده توسط تو
سپاس
درود...
لینک گذاشتم.
توی ما که خیلی چیزاس! ولی خب، آدم در بعضی چیزا رو نباید باز کنه :دی
کنجکاو شدم بدونم یاد چی افتادی با خوندن اون!
لینک نزاشتی...
باز کن ببینیم چی داری... :))
کنجکاو نباش چون نمیگم...
منظور من از در کودکی بزرگسال بودن یعنی دردهای بزرگ با فکر کوچک بچگی هام بود !
عروسک داشتم اما اینقدر دغدغه بود که عروسک هام رو فراموش کنم حالا عروسک هام هستند و آدم های بچگیم رو از دست دادم !!!
منظورت رو فهمیده بودم فرناز عزیز....
کلا بچگیمون به فنا رفتست حالا به هر شکلی....
آهان از اون لینکا! :دی
فهمیدم! امضا: یک موجود زندهی باهوش
نه بابا، همون بسته باشه بهتره.
آفرین بالاخره یاد گرفتی ای پسر باهوش...
نمی دونم چی بگم...
خودت می فهمی فقط...
تو هم میفهمی به روت نمیاری...
باز بالا آوردن بهتر از تلنبار کردن نجاسات است
آره اما شرمنده دیگه مجتبی جان...
پس احتملا در آینده فیلتر خواهیم شد/
حتماْ... :))
این نوشته ات از همه قبلی ها بیشتر به دلم نشست چون خیلی شبیه به منی شاید من شبیه به نوشه ی تو ام شایدم داری دیگرانو کاووش می کنی
شاید هم عقده های گنده زندگیمون مشترکه....
شاید هم....
((=
:(
پسر یه اپسیلون اون جا رو کثیف کردم اصلا به چش میاد که میگی تمیزش کن ـ
فدایی داری
سر فرصت میام تمیز می کنم
تقصیر خودته که این طوری آپ می کنی ـ
اشکالیم نداره حالا.....
به ما گند و کثافتی های بچگی مون بیشتر می چسبه که چون عاشق نشدیم شکست بخوریم
پس نوش جونمون :))
albate bedone eshgh ham mishavad ashegh shod (kami zoodtar az asheghe mashogh dar az tabash miofT,aaslan behtar ast ham kamtar asibash ra mibini ham Bshtar halash ra mibari!)
باشد... اما با طغیان هایمان چه کنیم؟؟؟
zendegi!
زندگیمون به ف ا ک رفت با این طغیان ها....
خیلیییییی مخلصیم ریفیخ...
D:
معلوم هست امروز کجا بودی...که داری اینجوری لاتی حرف میزنی..؟؟!!!
مثلا دختریا.... :)
خیلی خوب مینویسی
دوست میدارم نوشته هات رو
چه خبرا .... کمرنگ تر از ما تویی تو این اینروزای خاکستری
دانشگاه از هر لات خونه ای بد تره
دانشگاه بودم جانم
P;
از فردا دانشگاه نمیخواد بری....
همین که گفتم...
دادا کجایی
نمی خوای به دادات سر بزنی
دلم واست تنگ شده
نمی خوای بروز شی
مارو که نخوندی
اقلا به روز شو ما بخونیمت
بوس
هستم...
خیلی حال و حوصله ندارم...
چشم آپم میکنیم...
آدم معمولا دوست خودشه تا وقتی که از خودش بیزار نشده. از اون به بعد میره جزو دشمنهای درجه یک خودش.
الان نمیدونم چیم...
پی نوشتت خیلی پر معنی بود :دی
چه عجب...
معلوم هست کجایی...؟؟؟
معنی بعضی چیزا رو فقط بعضیا میفهمن بالاخره تو هم رفیق کوریونی دیگه ...حتما که پر معنی بودنش رو تو فهمیدی... :)
کار خوبی می کنی...
گه داشتنشون به درد نمی خوره
این چیزا رو باید ریخت جایی ...نباید در درون نگهشون داشت!
مرسی....
آره نگهشون که داری میگندن....
اگه از شکست عشقی بنویسی که دیگه نمیخونیمت....
نمینویسم پس بخون...
راستیها، من لینک کردم شما رو، اگه از نظر شما اشکالی میدارد، حذف کنمش.
آدم لطفش رو حذف نمیکنه...
ممنونیم از شما دوست خوب...
از اونجایی که شکست عشقی نخوردی و این حرفا پس نقطه اشتراک بزرگی داریم..!
...
اینم شاید بدردت خورد..
http://alivingbeing.blogsky.com/
آمار یک موجود زنده!
خوبه...پس بازم آدمهایی هستن که مثل من تجربه نکردن... :))
با اون دوستمون هم ((یک موجود زنده)) آشنا هستم...چند وقتیه که میخونمش....
آره نوبت که به ما رسیده بود ته دیگشم خورده بودند چیزی واسه ما نموند..
بهتر...ما دیگاش رو میشوریم... :))
شاید اینطوری بهتر باشه! از خودت بنویسی و روحتو از بدیا پاک کنی!