یهو احساس کردم دارم تو خودم پیچ میخورم
انگار گردابیه از خودم تو خودم
از این طرف خودم پرت میشم اون طرف خودم
سرم گیج میره
احساس میکنم تمام پوست بدنم داره از هم باز میشه
از پشت گردنم باز شدنش رو حس میکنم
یه چیزی از انتهای کمرم داره میریزه رو زمین...
چکه نمیکنه یهو میریزه
باید حادثه ای باشد
دستم رو میبرم اون قسمت از پشتم
سرد سرد سردم...
به تاریکترین نقطه سیاهی رسیدم...
انگارکه غرق شدم تو این سیاهی...
یه چیزی مثل ریشه تو بدنم حس میکنم...
بدنم داره تکه تکه میشه انگار...
سوز میاد تو بدنم...سوزی که باعث شده مغز استخوانم بماسه...
افتادم رو تختم انگار فرق سرم بازه...انگار پاهام کف نداره...
سرم داره گیج میره...
نوشته شده توسط تو
فک می کنم این بار دیگه هیچ وقت حالم خوب نمی شه!
خوب میشه...
نگران نباش...
اما بالا و پایین داره...
به دنیای حال بدی مداوم خوش آمدی...
از این به بعد missblack خواهی بود...
از پستی و بلندیاش تا الان فقط پستیش رو دیدم !
حتما که این طوری نیست....
این نیز بگذرد...
همراه با دود بود
دود آتش درختان...
این تصویر خوب بود....
ای بابا
امیدوارم حالت زودتر خوب شه
امیدوار باش...
صبح دولتمان دمید...
سلاماگه تو مینویسی حست قشنگه!!!!!
اما چرا اینقدر دردناکو سخت؟؟؟!!!
به قول یکی از شعرا :
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشیها کم نیست
مثلاْ این خورشید
کودک پسفردا
کفتر آن هفته!
از چه دلتنگ شدی؟؟
از چه دلتنگ شدی؟؟؟
http://rahimzafari.blogfa.com/
به منم سر بزن.
بازم مرسی از حست.
با اجازه لینکت کردم.
مرسی از شما که ما رو خوندید...
ما معمولا سر نمیزنیم دل میزنیم... :))
خیالت راحت
خیالم راحت نیست
ولی آرام آرامم
خیالت راحت
درونم سرد
ولی احساسم گرم
خیالت راحت
زبانم بند
ولی افکارم باز
خیالت راحت
قلبم تکه تکه
ولی امیدم زنده
یهو اومد--فیدبکه احساسم به نوشتت بود
مرسی...قشنگ بود...