ذگیر رفتنی در کار نبود از اول نیز ما آدما به بهونه های مختلف چون خودمون می خوایم از هم دیگه دور می شیم ولی از پیش هم نمی ریم نمونه اش خاطره که هر چقدرم الان فلانی اون سر دنیاست بازم من به خاطره هاش فکر میکنم یکی از بزرگ ترین بهونه های ما مرگ ...... آقاجان بهونه نیار می خوای بری برو ولی دیگه بهونه ات واسه چیه خب عیت آدم برو .....
من اصلا قصد مرگ ندارم به این زودیا و منظورم رفتن و جدا شدن از کسی نیست . منظور رفتن از خود بود
...من رفتم می روم جایز نیست من رفتم.... درگوشی: (آدم نباید انقدر زود تسلیم بشه تازه مگه رفتن و موندن دست ماست؟...دلم نمیاد داد بکشم در گوشت...ولی چرا به من کم سر می زنی)
نه فرداد تو نرو من هم قصد رفتن ندارم داد بزن فرداد اصلا تو بیا بزن تو گوش من یه کم کارم زیاد شده ولی میام
سلام.... یه وقتایی هست که رفتن خیلی قشنگه...یه وقتایی هم هست که ماندن خیلی قشنگ... ولی گاهی هم میرسی به جایی که دیگه هیچی قشنگ به نظر نمی رسه...اون موقع هر جور می خوای زندگی کن...کودکانه یا احمقانه... دیگه فرقی نداره.
من یه طرز فکری دارم که همیشه زندگی باید قشنگ باشه . البته تازه به این رسیدم . چه برم و چه بمونم باید زیبا زندگی کنم
وای خجالتم دادی...من"من و تو"رو دوستشون دارم.امیدوارم که همه کارهات چه زیاد و چه کم ختم به خیر بشن. از پیشنهادتون خیلی ممنونم.راستش من فعلا سر یه کاری هستم که نمی تونم جایی برم و باید زود تحویلش بدم...ولی سر حرف قبلیم هم هستم.دیگه تحمل عوض شدن نظرم نسبت به ذهنیتم رو ندارم.دوست دارم تو رویا زندگی کنم.ترسو شدم.از حسی که الان دارم خوشم نمیاد.کاش عوض بشم...کاش یه روزی بیاد که من دوباره عاشق همه آمهای دنیا بشم.... درگوشی: اگه بگی این یارو دیونه اس..........................راست گفتی...
ما (من) و (تو) تو (فرداد) رو دوست میداریم . و دوست داشتیم تو جمع ما باشی و مطمئن هستم که با دیدن ما ذهنیتت راجع بهمون عوض نمیشه. چون ما دقیقا همونی هستیم که میخونید .
و ما چه بیهوده می اندیشیدیم که قدمها بازناگشتنی است هر چه هست رفتنی است . به راستی که ما به بهای روزها و شبهایمان در این اندیشه ماندیم اخ که چه گران خریدیم این ماندن را ... آری . دست آخر کلاهی به گشادی زندگی سرمان رفت و ما ندانستیم رفیق
گاهی برای رفتن بهای بیشتری باید پرداخت و کلاهی بس گشادتر از کلاه ماندن به سرمان خواهد رفت
ساعتی پیش به دوستی عزیز می گفتم بچه ها ملکوتیند دنیایشان دنیای ادم بزرگها را شاد می کنند و اینگونه ادم بزرگها به یاد پاکی می افتند بیهوده نیست وقتی بزرگ می شویم در ارزوی بازگشت به دنیای کودکانه امان هستیم
من نیز می توانم و می خواهم کودکانه باقی راه را رهرو باشم
بچه ها دنیای بزرگتر ها را شاد میکنند و بزرگتر ها دنیای کودکان را تلخ
گاهی میبرندمان بی آنکه بخاهیم...
گاهی رفتی و نفهمیدی و هیچ وقت هم نخواهی فهمید
برای کسی که حس کودکیش غرق شد تو دریای کثیف چه تجویزی داری؟!با قایق نجات هم راهی براش نیست
باید شنا کرد و دل رو به دریا زد تا جوانیت هم غرق شود در دریای کثافت
خوب باز خوبه!
بهانه ای پیدا کردی برای ادامه...
عجب بهانه ی احمقانه ای
اصلا کودکانه باید زیست...
اما این چنین زیستنی شهامت می خواهد...
کودکانه زیستن برای من کار راحتیست
باور کنیم رمز دووم اٌوردن همینه!
مجبور به باوریم
نه متاسفانه... خبری ازش ندارم...
چه بد...
اتفاقن بچه ها خیلی خوشگل دل به این دنیا می بندن.
من خوشم میاد.
خیلی دوس دارم که کودکانه دل به دنیا ببندم.
به به چه حلال زاده.همین الان وبلاگت بودم
پس کودکانه دل ببند به این دنیای بچه گانه و لذت ببر
و کودکانه زندگی کرد
و پیر شد در کودکی
اگر باید رفتی در کار بود، جای خاصی را مد نظر که نداشتید؟
چون جایی برای رفتن نداشتم تصمیم به باید نرفتن گرفتم
همیشه این کودکانه هاست که ما را می برند شاید روزی بهتر شاید فرایی آزادتر و ......
اگر کودکییمان پر بود از خوشی شاید اما کودکی الان من مملو از احمقانه هاست
حتی اگر جایی برای مندنمان پیدا نشد
جایگاه خودم بس است برای ماندن
ذگیر رفتنی در کار نبود از اول نیز
ما آدما به بهونه های مختلف چون خودمون می خوایم از هم دیگه دور می شیم ولی از پیش هم نمی ریم نمونه اش خاطره که هر چقدرم الان فلانی اون سر دنیاست بازم من به خاطره هاش فکر میکنم
یکی از بزرگ ترین بهونه های ما مرگ ...... آقاجان بهونه نیار می خوای بری برو ولی دیگه بهونه ات واسه چیه خب عیت آدم برو .....
من اصلا قصد مرگ ندارم به این زودیا
و منظورم رفتن و جدا شدن از کسی نیست . منظور رفتن از خود بود
پس بالاخره ماندنی شدی ...
اما هنوز گرفتار بایدهایی..
و سلام
ماندم و درگیر باید های کودکانه ام
سلام
از کجا فهمیدی دوستم ؟
از اونجایی که تو میدانی و من
یه وقتایی همه حال جاده به رفتنش.../
مهم نیست چی و کی و کجا... مهم اینه بمونی و بجنگی..../
یه وقتایی حسام اما الان نه
من میمونم و تمام دنیا رو با خودم میسازم
باید نیست!
شاید است...
شاید هم دلم میخواهد است ...
دلم میخواهد نروم و کودکانه دل به دنیا بدهم
کودکانه دل باید بست...!
اوهوم
نتونستم منظورمو برسونم !! برا خودمونم صادق تمام حرفام :-|
دوباره کامنتتو خوندم با یه دید دیگه بهش نگاه کردم. شاید یه کم متوجه شده باشم . خوبه که میای و جواب کامنتتو میبینی. این کار و دوست دارم
...من رفتم
می روم جایز نیست
من رفتم....
درگوشی:
(آدم نباید انقدر زود تسلیم بشه تازه مگه رفتن و موندن دست ماست؟...دلم نمیاد داد بکشم در گوشت...ولی چرا به من کم سر می زنی)
نه فرداد تو نرو
من هم قصد رفتن ندارم
داد بزن فرداد اصلا تو بیا بزن تو گوش من
یه کم کارم زیاد شده ولی میام
دیگر باید کودکانه بزرگ شد، مدام.
سلام.
در کودکی بزرگ شدم
پیر شدم
و خواهم مرد
نکنه تا الان فک می کردی که در کاره؟
تا قبل از این بهش فکر نکرده بودم. نمیدونم حالا تو بگو تو کار بوده؟
زهی خیال باطل...!
هه ...
سلام....
یه وقتایی هست که رفتن خیلی قشنگه...یه وقتایی هم هست که ماندن خیلی قشنگ...
ولی گاهی هم میرسی به جایی که دیگه هیچی قشنگ به نظر نمی رسه...اون موقع هر جور می خوای زندگی کن...کودکانه یا احمقانه... دیگه فرقی نداره.
من یه طرز فکری دارم که همیشه زندگی باید قشنگ باشه . البته تازه به این رسیدم . چه برم و چه بمونم باید زیبا زندگی کنم
کدوم موندن
کدوم دنیا
کدوم دل
من میمونم تو دنیایی که خودم ساختم با دلی که به هیچ کسی ندادم
با درود بر دوست عزیز
شب زندان با "ما بچه های دهه شصت" به روز شد.
منتظر حضور گرم و سبزت
http://shabzendan.blogfa.com
http://shabzendan.blogsky.com
اینم یه حضور سبز برای شوما
بنده هم که از اول همین رو خدمتتون عرض کرده بودم
اصلا شما کلا کارت درسته فرخ جان
وای خجالتم دادی...من"من و تو"رو دوستشون دارم.امیدوارم که همه کارهات چه زیاد و چه کم ختم به خیر بشن.
از پیشنهادتون خیلی ممنونم.راستش من فعلا سر یه کاری هستم که نمی تونم جایی برم و باید زود تحویلش بدم...ولی سر حرف قبلیم هم هستم.دیگه تحمل عوض شدن نظرم نسبت به ذهنیتم رو ندارم.دوست دارم تو رویا زندگی کنم.ترسو شدم.از حسی که الان دارم خوشم نمیاد.کاش عوض بشم...کاش یه روزی بیاد که من دوباره عاشق همه آمهای دنیا بشم....
درگوشی:
اگه بگی این یارو دیونه اس..........................راست گفتی...
ما (من) و (تو) تو (فرداد) رو دوست میداریم . و دوست داشتیم تو جمع ما باشی و مطمئن هستم که با دیدن ما ذهنیتت راجع بهمون عوض نمیشه. چون ما دقیقا همونی هستیم که میخونید .
باید ماند /
اما تو رفتی
تو جون:
میشه داد زد
آهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای مردم
کلا به تخمم
من ((من جونم))
ولی خوب بله میشه داد زد و هرچیزی گفت
شما راحت باش
باید کودکانه خندید!!
اوهوم. این خوبه
رفتن را دوست ندارم
همون دل بستن کودکانه را بیشتر میپسندم...
کودکانه اما نه احمقانه
و کودکانه در این دنیا جان داد...
کودکانه دل بست
سوخت
پیر شد و مرد
کاش یه چیزیم میگفتی...
ولی بازم مرسی که هستی
وقتی خودت انتخاب نکردی که بیای
پس انتخاب موندنی هم در کار نیست
کسی من و دعوت به آمدن نکرد و من هم خیلی اهل مهمان شدن نیستم
نمی دونم چرا انتخاب رو همش انتخواب می نوشتم!
اما این بار درست نوشتی ...
آفرین دختر
بیا به این نرفتن،از بالا نگاه کن/
من پایینه پایینم . اگه تو بالایی به من بگو چی میبینی...
من هم میمانم! اما بدون هیچ تعهدی به هیچ کس :)
آخ که چه بودنی!
این یعنی میای سیاوش؟؟؟
باید کودکانه دل این دنیا بست................
ایول خیلی حال کردم. بعضی وقتا هم میشه جای کودکانه "احمقانه" به کار برد. البته دور از جون شما.
اوهوم. اگه بخوای با دنیا بزرگونه رفتار کنی داغون میشی
همه ی دل بستن ها کودکانه است ...
همه شان ..
نه
گاهی احمقانه ...
و گاهی کودکانه...
فرق است بین این دو
اسم ( باید ) که میاد همه چی سخت میشه ...
به این فکر نکرده بودم
با این قانون زندگی سخت میشه چون پشت هر کاری و حرفی معمولا بایدی در کار هست
و کودکانه مرد...
اوهوم...
کودکانه خندید ... کودکانه عاشق شد ... کودکانه دل بست ...
کودکانه باور کرد !
این دنیا دنیای خوبی میتونه باشه
یادگرفتیم دل نبندیم
اینو زندگی همیشه یادآوری میکنه
ولی بعضی دلبستنیها دوستداشتنیاست
با معناست
@ تو: ایمیلم رو گذاشتم :)
دل نمیبندم به چیزی جز خودم فقط خودم برای خودم باقی خواهد ماند
هان؟!
مگر جز این هم هست؟!
بله قطعا راههای ذیگری هم جز ماندن وجود دارد
باید پارو نزد ... وا داد
باید دل را به دریا داد
خودش می بردت هر جا دلش خواست
به هر جا برد بدون ساحل همون جاست.
لایک
باید ماند و مبارزه کرد
+ آقا ما اون بالا تو قسمت تماس با من ، واستون یه پیغامی فرستادیم ، رسید ؟
میمانیم و مبارزه میکنیم
بله قربان ما پیغام شما رو خوندیم . و متاسف شدیم از نیامدنتان
و ما چه بیهوده می اندیشیدیم که قدمها بازناگشتنی است
هر چه هست رفتنی است .
به راستی که ما به بهای روزها و شبهایمان در این اندیشه ماندیم
اخ که چه گران خریدیم این ماندن را ...
آری . دست آخر کلاهی به گشادی زندگی سرمان رفت و ما ندانستیم رفیق
گاهی برای رفتن بهای بیشتری باید پرداخت و کلاهی بس گشادتر از کلاه ماندن به سرمان خواهد رفت
فعلا که هستیم...
فکر نکنم کودکانه باشه
بای این همه اخم...
هستیم
کودکانه هستیم
و دیدن این اخمها در دنیای کودکانمان ما را میرنجاند
ساعتی پیش به دوستی عزیز می گفتم بچه ها ملکوتیند دنیایشان دنیای ادم بزرگها را شاد می کنند و اینگونه ادم بزرگها به یاد پاکی می افتند بیهوده نیست وقتی بزرگ می شویم در ارزوی بازگشت به دنیای کودکانه امان هستیم
من نیز می توانم و می خواهم کودکانه باقی راه را رهرو باشم
بچه ها دنیای بزرگتر ها را شاد میکنند و بزرگتر ها دنیای کودکان را تلخ
خیلی وقت است که باید بمانیم !
پس تو هم ماندنی هستی...