من قواعد بازی رو بلدم اما حوصله بازی کردن ندارم،بعضی وقتا هم درگیر میشم و مجبور میشم بازی کنم،اما اونا زیر و رو میکشن...پیش خودم میگم لامصبا وقتی انقدر عزیز بودید که بازی رو باهاتون شروع کردم حداقل زیر و رو نکشید...اما نمیتونن انگار!!!.اون موقع هست که من یه کاری میکنم اونا احساس کنن من شکست خوردم و باختم...و وقتی مطمئن میشن که من رو شکست دادن ودارن طعم شیرین پیروزی رو تو دهنشون مزه مزه میکنن من یهو خودم رو میکشم بیرون و دیگه برای دست دوم باهاشون شروع نمیکنم،حالا هر چقدر هم که عزیز باشن...
پینوشت:چه حالی میده که فقط از دور به بازی آدما نگاه میکنم و چایم رو با خیال راحت میخورم و سیگارم رو میکشم...
دوباره پینوشت:چه خوبه که من از دود سیگار و سرطان ریه بمیرم نه از رکبی که آدما تو بازیاشون بهم میخواستن بزنن...
دوباره تر پیونشت: چه خوبتر که من سیگارم رو ترک نمیکنم اما ادما رو ترک میکنم...
نوشته شده توسط تو
جسارت نکردم
از سر دلسوزی بود
+ راستی اصلا چرا باید آدم دلش بسوزه ؟ اصلا ... نمی دونم ... بیخیال ... هذیون بود
خوب هذیون نگو جانم...
پوکر نوشت هات آی چسبید ... آی چسبید...
بپا... :)
راست گفتی رفیق. اما بعضی وقتها آدم احساس میکند که باید آنقدر بازی کند بدون زیر و روکشی تا دیگران هم الگو بگیرند و به خود بیایند... اینجوری هم آدمها رو ترک نمیکند و هم سیگار را ترک...
الگو...؟نه بابا دوره این الگو بازیا گذشته احمد...