پشت دیوارم ایستاده بودی, شبها.صدایت را میشنیدم.آرام و شمرده میگفتی.تو پشت دیوار صحبت میکردی و من لم داده بودم در خودم و دلم میخواست به صراحت بگویم گم شو عوضی حالم را بهم میزنی اما آهنگ صدایت گوش نواز بود,حرفهایت نرم بود و این قدرت صراحت را از من میگرفت.شبها پشت هم میگذشت تا اینکه از یک شب به بعد دیگر صدایت نیامد.ناگهان رفتی...
مستاصل شدم,هر شب فریاد میزدمت.نمیگفتی هستمت چون نبودی ام و من باز هم پشت دیوار ماندم.هر شب به امید شنیدن صدایت از پشت دیوار گوش تیز میکردم اما بس که نبودی گوشم کند شد.
تا دوباره از راه رسیدی.صدای قدم هایت را از دور میشنیدم و بی مهابا گوشم را چسباندم به دیوار.دوباره نجوا کردی و من گوش میدادم.صدایت سنگین بود و میگفتی سنگینی کویر روی روحت مانده.
غریبه, طعم تلخ زندگی را با شهد کلامت شیرین نکردی اما قابل تحمل شده بود انگار, هر چند باز هم ته گلوی زندگی تلخ بود.
قطر دیوار و ضمختی آن روحم را زبر میکرد پس دیوارم را برایت محو کردم و تو آمدی ایستادی روبرویم.دلم میخواست لمست کنم,ببویمت,بنوشمت.در آن بعدازظهر بود که به تو گفتم وارد شو به میخانه درونم و از آن روز به بعد شراب عشق را با تو شروع کرده ام به نوشیدن ...
باید به تو بگویم غریبه نمیدانی برای اولین بار در میخانه درونم با عشق شراب نوشیدن چه لذتی دارد وقتی تو هستی...
پینوشت:خیلی آهسته پیک بزن با من غریبه دلم میخواهد نرم نرمک مستت شوم...
نوشته شده توسط تو
نوشتن انفجار قلب ست در سکوت...و از پَس آن هیچ...
خیلی ناب نوشتی !!
من بی دل و دستارم...در خانه ی خَمارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه؟!
توی زندگی من یک شب هایی هست که خاطره ها مثل باد پرده ی اتاق را تکان می دهند...می آیند و می روند...می آیند و همیشه هم می روند...همیشه رفته اند...بعد من می نشینم اینجا...توی سکوت...توی اتاق خودم...زل می زنم به پاهای خودم روی فرش...و قلبم پاره پاره می شود...
من توی یک چیز شانس آورده ام. هیچ وقت حافظه ی خوبی نداشتم. بعضی وقت ها کسی چیزی را تعریف می کند، از گذشته... ولی من مطلقا چیزی یادم نمی آید. انگار که من آنجا نبوده ام. انگار که زندگی من نبوده. انگار که همه ی این ها برای کس دیگری اتفاق افتاده. کس دیگری که زندگی اش شباهت عجیبی با زندگی من دارد. این پنج شش ماه فلوکستین خوردن هم دارد فاتحه ی همان یک ذره حافظه را می خواند. من دیگر خیلی چیزها توی ذهنم نمی ماند...خیلی چیزها به راحتیِ آب خوردن از توی سرم پاک شده...دارد پاک می شود...
ولی جزییات...من آدم جزییاتم...چیزهای ریز ریز...حرف های نامُهم...اتفاق های معمولی...شکل خنده ها...فُرم چشم ها...پوست دست ها...این ها چیزهایی ست که از یادم نمی رود...این ها چیزهایی ست که بعضی شب ها دیوانه ام می کند...
ای بویِ تو در آه من...وی آه تو همراهِ من...
ولی من غیر از خاطراتم هیچ چیز نیستم. یعنی هیچ کداممان نیستیم. همین خاطره هاست که می شود آدمیزاد... می شود من...
ای دل شکایت ها مکن تا نشنود دلدار من...
...نمی دانم...شاید تا همین جاش هم زیادی گذشته...
این نوشته طولانی شد...نوشته های طولانی را دوست دارم...چیزهایی که به این زودی ها تمام نشوند...چیزهای تکراری...مثل خواندن هزار باره ی کتابی که دوست دارم...مثل گرفتن عکس از صحنه ای که می دانم چند لحظه بعد از جلوی چشمم پَر خواهد کشید...
زندگی گذراست...حقیقتی ست...زندگی من مثل فرفره می چرخد...آدم ها هم می آیند و می روند...من هم همین وسط ایستاده ام و نگاهشان می کنم...به این که چه طور خودشان را خراب می کنند...چه طور یکی یکی نقاب هایشان از روی صورتشان می افتد بی این که خودشان بفهمند...چه طور توی روشنایی روز دروغ می گویند...بازی می کنند...دست و پا می زنند...تن می دهند...نقش ها را قبول می کنند...من هم همین جا ایستاده ام...درست همین وسط...خودم تنها...همه ی چیزی که همیشه بوده ام...
چو طفلی گم شدستم من...میان کوی و بازاری...که این بازار و این کو را...نمیدانم...نمیدانم...
...
چرا این
... !؟
این یه رازه...
بدجوری با این نوشته ارتباط برقرار کردم
دقایقیه تو حسشم
دلم نیومد کامنت نزارم
مخصوصا اون تیکه گمشو عوضی مقابل صدای دلنواز
خیلی خوب بود ممنون
خسته نباشید تو
آدم وقتی این پست رو مینویسه خسته نمیشه...
بی زدن پیک با خواندن این پست من که مست شدم...
بسیار زیباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بود
تو لازم نیست پیک بزنی...تو فقط بخون حال کن... :)
تو جان من هم حوصله ندارم...از این به بعد فقط میخوانمت...حرفی نمیزنم
من هم بی حوصله ام...کار خوبی میکنی...
...
.
نرم نرمک مستت شوم !
این جمله رو چقدر با دقت انتخابش کردی . . . کسی که بودنش حرمت داره دیگه غریبه نیست جان من .
دلم تنگ شده بود برای اینجا ./
بماند...
دلت گشاد باد...
...
...
دوباره عشق، دوباره بودن، دوباره...
دوباره نه...اولین بار...
غریبه غم مخور
منم غریبم...
پشت وانتم نوشتمش
درضمن :
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
الانه چی بگم بهت واقعا...؟نه خودت بگو...چی بگم بهت...؟ :)
غریب آشنا...
دوسش داشتم اومد...
خوب زدم تو خط خز و خیل بازیا شما ها هم که پایههههههه...
سلام تو
راستش اومدم جواب کامنتتو بدم، این پستت منو گرفت!
خیلی قشنگ بود
واقعا به قلمت حسودیم میشه!!
همیشه بنویس
جواب کامنتم رو توی وبلاگ خودت بده لطفا و اینکه حسودی نکن چون فایده نداره تو هرگز نمیتونی مثل من خوب بنویسی...
برای تو ...
پشت دیوارت ایستاده بودم, شبها.
صدایم را میشنیدی.
آرام و شمرده میگفتم.
من پشت دیوار صحبت میکردم و تو لم داده بودی در خودت و دلت میخواست به صراحت بگویی گم شو عوضی حالم را بهم میزنی ...
اما آهنگ صدایم گوش نواز بود,حرفهایم نرم بود و این قدرت، صراحت را از""تو"" میگرفت.
شبها پشت هم میگذشت تا اینکه از یک شب به بعد دیگر صدایم نیامد.ناگهان رفتم...
مستاصل شدی,هر شب فریاد میزدی.
نمیگفتم هستمت چون نبودم و تو باز هم پشت دیوار ماندی.
هر شب به امید شنیدن صدایم از پشت دیوار گوش تیز میکردی اما بس که نبودم گوشت کند شد.
تا دوباره از راه رسیدم.
صدای قدم هایم را از دور میشنیدی و بی مهابا گوشت را چسباندی به دیوار.
دوباره نجوا کردم و تو گوش میدادی.
صدایم سنگین بود و میگفتم سنگینی کویر روی روحم مانده...
غریبه خطابم کردی ...
طعم تلخ زندگی را با شهد کلامم شیرین نکردم اما قابل تحمل شده بود انگار, هر چند باز هم ته گلویت زندگی تلخ بود.
قطر دیوار و ضمختی آن روحت را زبر میکرد پس دیوارت را برایم محو کردی و من آمدم ایستادم روبرویت.
دلت میخواست لمسم کنی,ببویی ام, بنوشی ام.
در آن بعدازظهر بود که به من گفتی وارد شوم به میخانه درونت و از آن روز به بعد شراب عشق را با تو شروع کرده ام به نوشیدن ...
میدانم برای اولین بار در میخانه درونت با عشق شراب نوشیدن چه لذتی دارد وقتی من هستم...
*خیلی آهسته پیک میزنم با تو ... دلم میخواهد نرم نرمک مستم شوی...
...
همه تعریف کردن، زشته من تعریف نکنم!
ولی خب چه کنم که من خیلی از عشق و عاشقی و اینجور چیزا خوشم نمیاد!
کذب محضه!
حال نمیده مثل هه باشی...
اینکه خوشت نمیاد رو هم میفهمم...
انقده الان دوست دارم ... الان شدی تو .. خوده تو
خوشحالم که بر گشتی
و بزار یه راز باقی بمونه...
این غریبه نرم نرمک جای خودت را در خودت میگیرد و از خودت به خودت آشناتر میشود... آهستهتر بنوش!
آهسته مینوشیم...
من که نرم نرمک خرت شدمممممممممممم
هه...خوبه، خر شدن رو میگم... :))
غرق شدم تو این پست!
بذار بت تکیه کنه، بغلش کن ببوسش تو چشاش نگاه کن...
داری برمی گردی به اصل خودت، حالااااااااااا شد...:)
...
مگه جایی هم هست که نوازش توهم نباشه ؟
بله هست...
خیلی زیبا نوشتی .... خیلی! من از خوندن این پست سیر نمیشم !
نوش...
¤ آدم هایی که مثلِ نسیم اند را نگیریدشان!
بگذارید بروند به امان ِ خدا ...
از آدم هایی که مثل ِ نسیم اند انتظار آدم بودن نداشته باشید ...
انتظار نداشته باشید !
با آدم هایی که مثل ِ نسیم اند تنها همراه شوید و بروید همان جایی که ازش آمده اند
من کلا حوصله آدمای نسیمی رو ندارم...
آدم کوهیا رو ترجیح میدم...آدمایی که مثل کوهن...
http://dl.tehranhits5.com/jadid/ordibehesht.90/16/XaniaR%20-%20Oon%20%5B320%5D.mp3
از زانیار خوشم نمیاد...
فقط خواستم بگویم
با آنهایی که دوستت ندارند
هیچ نسبتی ندارم...
باشد...
vase poste derakht o sanjaghak
پاسخی باش به التماس درختان، بباران باران، ببار...
وقتی نظرات یه پست بستست نباید واسش چیزی بگی...