عمو پوریا
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 ساعت 01:35 ب.ظ
جالب بود وبلاگم و پیدا کردین :دی فکر نمی کردم :) من اگر یروزی نویسنده بشم کتابم رو تقدیم میکنم به بهترین دوستم که دشمنم بود . . . همون خاطراتم یحتمل . . .
دیشب تقریبا با هم آپ کردیم...بهترین دوستم که دشنم بود رو خوب اومدی...
فک کنم واسه همینه که هنوز نویسنده نشدی... وقتی کسی رو از خودت بیشتر دوست داشته باشی وقتی از خودت عبور کنی...و دیگه خودمی وجود نداشته باشه اونوقته که پر میشی از حرف و با هر ورق دلت میتونی یه کتاب بنویسی...
من هرگز به خاطر کسی از خودم عبور نمیکنم...من ترجیح میدم خالی از حرف باشم و نویسنده بشم...
هه ... اوه
کوفت... :)
کارِ خوبی می کنی ;)
بله میدونم...
جالب بود وبلاگم و پیدا کردین :دی فکر نمی کردم :)
من اگر یروزی نویسنده بشم کتابم رو تقدیم میکنم به بهترین دوستم که دشمنم بود . . . همون خاطراتم یحتمل . . .
دیشب تقریبا با هم آپ کردیم...بهترین دوستم که دشنم بود رو خوب اومدی...
فک کنم واسه همینه که هنوز نویسنده نشدی...
وقتی کسی رو از خودت بیشتر دوست داشته باشی
وقتی از خودت عبور کنی...و دیگه خودمی وجود نداشته باشه
اونوقته که پر میشی از حرف و با هر ورق دلت میتونی یه کتاب بنویسی...
من هرگز به خاطر کسی از خودم عبور نمیکنم...من ترجیح میدم خالی از حرف باشم و نویسنده بشم...
انشاله که می شی:)ما که چیزی نگفتیم!
حسود...
کار بدی می کنی
بنظرت ارزششو داری ؟
نه تو ارزشش رو داری...پرو... :))
پس با چی؟؟؟
با لج؟
باش رو بزار خودم فقط بدونم...
so what
پس چکار؟
یه کار...
ولی کتابم رو تقدیم می کنم به اون دوستم که فکر می کردم دوستمه, فقط فکر می کردم دوستمه!
و شاید به کسی که
بزرگ بود و از اهالی امروز
و با افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید و ....
البته اگه یه روز پیداش کنم ...
پیداش میکنی...
فکر می کنی کسی تا حالا این کارو کرده؟! زودتر نویسنده شو تا اولین باشی
نگران نباش من حتی اگه فقط به یه چیزی فک کنم کسی جرات نمیکنه انجامش بده...
اینُ دوستش داشتم ، توو گودر هم لایک داده بودم بهش ..
تصدقت
:)