هی یو: به تمامی و به اندازه ی مدتی که نبودمُ خواندمت رفیق این علامت های سوالت برایم اعجاب آفرید پوزش از اینکه توان زود به زود آمدن را در خود نمی یابم شاد بمان و هماره پر سوال
خوبه که تو هم هستی ، 'تو' هم این اواخر خیلی دست تنها بود .. - تصدقتـون
شب پره
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 ساعت 07:57 ب.ظ
دلم برای سرم تنگ شده.سرم کجاست؟لابد توی ایرلند جایش گذاشته ام.توی پیاله فروشی روی پیشخوان.هنوز هم همان جاست.چه بهتر بگذار همان جا باشد.لیاقتش همان بود.(و شاید دیگر زمان آن فرا رسیده که بگذارم سرم روی پاهای خودش بایستد و راه برود.)
با اجازه لینک کردم
نوشته هاتونو دوست ندارم
اُسکلی نوشته هامون رو دوست داری لینکمون کردی...؟
خرخره ام را میجویی
هر چی دری وری است بارم میکنی
و من احمقانه به خود میبالم که چقدر دوستم دارد که این همه بلا سرم میآورد
سلام دوست عزیز
از وبت خوشم اومده خیلی
خوشحال میشم به اسم وبم لینکم کنی و بگی به چه اسمی لینکت کنم
سلام خوش اومدی. ما هم.
دلم برای دلم تنگ می شود گاهی
غم غریب صدایم قشنگ می شود گاهی ....
اسکل نیستم
چند بار اومدم اتفاقا جوابایه محکمی هم برات داشتم
اما خوب
نشد
حالا روم باز شه بهت میگم
هی یو:
به تمامی و به اندازه ی مدتی که نبودمُ خواندمت رفیق این علامت های سوالت برایم اعجاب آفرید
پوزش از اینکه توان زود به زود آمدن را در خود نمی یابم
شاد بمان و هماره پر سوال
سلام برسون بهش
"تو" هیچ آدرسی از من لعنتی نداره؟
خوب برو باهاش حرف بزن
به ما هم سر بزن رمزم ۲۲۲۲
به چه عجب شما افتخار دادی نوشتی...
وقتی دلم برای خودم تنگ میشد
دلم بیشتر می گرفت
که چقدر دور شدم از خودم!
طبیعیه ما هم دلمون براش تنگ شده
تازه بد خلق شدی بدون من
و سلام
دیدمش بهش سلامت را می رسونم
منم دلم برای (من) تنگ شده بود
خانوم نیستی؟
جرش بده خب . دلتو نه من رو ...
برگرد بهش!
خوبه
من هم همینطور ...
خوبه که تو هم هستی ، 'تو' هم این اواخر خیلی دست تنها بود ..
-
تصدقتـون
دلم برای سرم تنگ شده.سرم کجاست؟لابد توی ایرلند جایش گذاشته ام.توی پیاله فروشی روی پیشخوان.هنوز هم همان جاست.چه بهتر بگذار همان جا باشد.لیاقتش همان بود.(و شاید دیگر زمان آن فرا رسیده که بگذارم سرم روی پاهای خودش بایستد و راه برود.)
انگار تو که بی من ماندی کمتر با منی!!!
بالاخره اومدی بعد مدتها ؟؟؟ اما چه کوتاه بود این ملاقات ما!؟
دل که گرفتـه باشد ، دیگـر مرد و زن ندارد
اشک می دود تا گوشـه ی چشمانت
و سُر می خـورد روی گونـه ها
دل که تنـگ باشد
تنهایـی اتاقت را با خدا هم تقسیم نمی کنـی ..