چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

حرفی نمیزنم تا مبادا غبار از روی قفل ها بریزد و تو مستاصل شوی

حال نگاهم وخیم میشود پشت دربهای قفل دار خانه تو وقتی که میبینم غبار رویش نشسته, حتی اگر چراغش روشن باشد...


نوشته شده توسط تو

نظرات 16 + ارسال نظر
آغازی دیگر جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:59 ب.ظ http://start2.blogsky.com

دلگیر بود . مناسب عصر جمعه

دل گیراست...

یه رازه جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:44 ب.ظ

اهوم

...

MisspInk جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 ب.ظ

چراغِ هم می سوزه اون وقت حال نگاهت وخیم ترم می شه

نه چراغ تموم نمیشه مگر اینکه بخواد...

چشمهایم بوی نرگس می دهند جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ب.ظ

نمی دانم چشمهایم آنقدر با نور تو روشن شده که چراغ خانه ات را روشن می بیند... یا تو پروانه شدی و از دیوارها گذشتی و خانه روشن شد... هر چه است قفل ها را باور ندارم...

قفل ها رو باور کن...

شب پره جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ب.ظ

جزیره ی سکوت...این جا خانه ی من است٬خانه ای روبه روی جهان.جدا افتاده٬در حصار قرنی جدا٬از یاد رفته...
غبار فراموشی سال های طولانی همه ی وجودم را پوشانده٬خودم را که می تکانم آب دریا گل می شود و چراغ خانه به سرفه می افتد و برای لحظاتی هر چند اندک سکوت ماورایی این جزیره را می شکند...
چشمانم را باز می کنم.تاریکی می رقصد و من سایه هایی محو ومبهم و مه آلود را می بینم که دست در دست تاریکی می رقصند...
زئوس که بالای سرم است٬پرومته که در آغوشم خشکیده و سیزیف که بار سنگینش روی شانه هایم است...اینان تنها ساکنین این جزیره اند که در تاریکی من نمایان می شوند...
درب های خانه را قفل می زنم٬تاریکی همه جا را فرا می گیرد٬غبار همه چیز را می پوشاند٬زمان می ایستد و خدایان می رقصند...
من به میهمانی خدایانم دعوت شده ام...

من خودم برگزار کننده اون مهمانی هستم...من خدای خدایانم...

پوریا ( عمو پوریا ) شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ق.ظ http://pouriak.wordpress.com/

بلاگم هس . . . . عین دیوونه ها هعی عوض می کنم آدرس جدیدش اینه
همه چی از کامنت یک عرزشی شروع شد . . . .بیخیال
دیگه مث قبلنا نمی تونم بنویسم . . . .

مثل قبلنا هم نمیتونی نفس بکشی...

مسموم شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ق.ظ http://maslakh.blogsky.com

ین غبار روزی شاید با باد بریزد

این از اون غبارا نیست که با باد بریزه...

ققنوس شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ق.ظ http://parande-ye-atash.persianblog.ir

وخامت حالت به غبار ها ربطی نداره
یادته! ،
قبلا، از این هم بیشتر غبار داشته اما تو ندیدی
چراغ که روشنه
در بزن لعنتی
تکلیفت رو با دل صاحب مردت روشن کن

نمیشه در زد...مستاصل میشه...

انشرلی شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ب.ظ http://eng88.blogfa.com/

چرا غبار؟؟؟؟؟
بازش کن
می تونی

نه اجازه ندارم...

کالیف شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:48 ب.ظ http://kaalif.blogfa.com/

آخریشه دیگه ، از گوشه کنار جمع می کنیم میذاریم تووش ;)

منم خرده نگرفتم یهو نوستالوژی خفتم رو گرفت...
فک کنم ما پیر پاتالا بیشتر حواسمون جمه کالیف... :)

الیکوبانو یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ق.ظ http://www.elikobanoo.blogsky.com

هنوز پشت دربهای غبار گرفته نشسته ای ؟

اوهوم...

ستایش یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 ق.ظ

خیلی غمگینی ها

خیلی...

فرشاد یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:12 ب.ظ http://www.tir-khaneh.blogsky.com

کافه چی چراغو خاموش کن/

خاموش که باشه راحت ترم...

جرات ندارم خودمو بهت معرفی کنم D: یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:48 ب.ظ

خودمونیم
آدم گیج کننده ای هستیا

واسه خودت مینویسی؟

به نظرم به جای" نظرات" بنویس: "اصلا مجبور نیستی چیزی بگی"

یکی شبیه به تو رو دیدم

رد میشد از همه جا
از هیچ جا

نترس...

عابر یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:07 ب.ظ

تو دور و برت بوی دود میده

خفنی

نمی ترسم اما پایه کلت هم نیستم


کسیم با تو کل نداره...
بوی دود خوبه...

پ.نون سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:38 ب.ظ http://babune.blogsky.com

هر خانه‌ای یک راه مخفی دنج می‌تواند داشته باشد. پلکان فراری چیزی. آنرا پیدا کن و بگو سکسک :)

نمیتونم مزاحم کسی بشم اینجوری...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد