چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

کلا نبودن بهتر از اینجوری بودنه

بدترین حالتِ بودن، نبودن در محبت است و طفره رفتن از عاشق بودن...


نوشته شده توسط تو

نظرات 6 + ارسال نظر
یه رازه شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ب.ظ

واقعا ؟

اوهوم...

سیگاری یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ق.ظ http://30gari.blogsky.com

برو بابا !

شکمت بره...

شب پره یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 ق.ظ

دوزخ چیست؟آگاهی از رنجی که از دوست نداشتن می بریم...من این جا در دوزخ خود تنها هستم٬دوزخی ابدی...من انقدر خودم را دوست دارم که دیگر در دوست داشتن جایی برای دیگری باقی نمی ماند...«محبوب کسی نبودن فقط یک بد شانسی است٬ولی عاشق نبودن یک بدبختی»و من هم بد شانس هستم و هم بد بخت و اگر درکی از آن چه عشق می نا مندش ندارم به ابن دلیل است که هرگز به خودم حق نمی دهم که همه ی تجربیات را زیر یک نام پنهان کنم٬ما به دنبال عشقی جز آن چه تا کنون موجود بوده هستیم٬عشقی از جنسی دیگر...
و من چون شب پره یی٬بیمار نور٬مجنون پرواز٬در مسیر زندگی در حال صعودم٬صعود...و کسانی که در حال صعودند در اندیشه قله ها هستند٬قله ها...
بدون قله٬بدون فتح ساختن٬بدون صعود٬زیستن ارزشی ندارد و حتی معنایی...و اگر من هستم برای این هستم که قله ی آدمی را٬قله ی خودم را فتح کنم٬و این است تایید گری من٬کنش گری من...
قله ها پس قله ها هستند و من سیزیف وار با رنج و مشقت٬بار سنگین بودن را در کمرکش کوه ها که در احاطه ی مخوف مغاک هایی ژرف است به سوی قله می پیمایم در اندیشه ی این که حقیقت٬جایی٬آن بالا٬آن بالایی که در پس تلالو انوار طلایی خورشید که امواج پر تلاطم دریای چشمانم را نشانه رفته٬می زیید...
«آن زمان که مشتاق اوج گرفتنید به اسمان به همان فرازتان چشم دوخته اید اما من اوج گرفتم تا چنان شوم که به زیر پاهایم بنگرم...»و تراژدی درست همین جاست.زمانی که به قله می رسی و اولین گام را روی آن می گذاری و می خواهی غریو شادیت را چون عقابی در دل کوهساران به پرواز دراوری٬ناگهان مبهوت و مات٬می ایستی و برای لحظه ای٬خشکت می زند٬سرت را که می چرخانی چیزی برایت آشکار می شود...قله هایی مه گرفته در دوردست...و می فهمی که آن چه که تو اکنون روی آن ایستاده ای تپه ای بیش نیست٬تپه ای در قیاس با عظمت قله ها...
زمانی دوست داشتن٬زمانی عشق٬قله ی من بود٬اولین قله ی من...و حالا سالهست که دیگر این قله را فتح کرده ام و از بام قله های دیگر٫٬عشق را٬(و چه قدر از بیان این واژه اکراه دارم)چون تپه ای در دور دست می بینم«و من دیگر هرگز خودم را تا سطح بلند ترین قله های عشق پایین نخواهم آورد...»
نزدیکترین فاصله ی کوه ها از اوج تا اوج است و تو ای همسفر من اگر خواهان نزدیک ترین فاصله هستی اوج گیر تا قله هایت...

جیب بر یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:12 ق.ظ http://jib-bor.blogsky.com

بدترین اش توهم در بودنِ نبودنه

یه وضعیه کلا...

عابر یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ق.ظ http://photonote.blogfa.com

البته نه واسه همه
واسه بی رگها و بی خیالها هیچ حالتی بدترین نیست
همیشه همه چی عادیه

من تو بدترین حالتها گیر نمیکنم هیچوقت
یا ازش در میرم یا عوضش میکنم
میمیرم اگه گیر کنم تو همچین حالتی

نمیمیری...

پ.نون دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ http://babune.blogsky.com

هر سی‌و هشت‌ثانیه یه بار یه چیزیو تأیید بعد نقضش می‌کنی. فرمولشم بخوای می‌تونم برات حساب کنم یه جور تابع پیچیده‌س از زمان و زاویه‌ی انحراف از صفر فرضی!

حالی می‌کنیا...

اسم این فرمول رو بزار تناقضات به فاک دهنده ((تو))...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد