چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

دیگی که واسه من نجوشه میخوام کله سگ توش بجوشه

قلب من هنوز میتپد

اما حتی نه برای خودم...


نوشته شده توسط تو

نظرات 11 + ارسال نظر
بهزاد پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ق.ظ

یعنی دوست داری قلبت نتپه یا واسه خودت بتپه؟؟؟
من کلا دوس دارم قلبم نتپه چه واسه خودم چه واسه یکی دیگه ....کلا این قلبم داره وقتشو حروم من میکنه

اون که میتپه، حداقل واسه خودم باشه تپشش...

MisspInk پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ق.ظ

اصلَن قرار نیست واسه خودِت بتپه که!

پس بزار کله سگ توش بجوشه...

یه ضعیفه پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ق.ظ

ای ول
اوکی
اوکی
اوکی
عالی ..عالی
عاشختم
چه خوشکل شدی امروز :) چه صورتت باز شده ها

خنگ...

ثنائی فر پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 ب.ظ http://www.sanae.blogfa.com

مهم نیست بزار هر کاری دلش می خواد بکنه
هنوز یادم هست

خوبه که هنوز یادت هست...
خوشم میاد که هنوز یادت هست...

شب پره پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:52 ب.ظ

نه٬هرگز باور نکرده ام قلبی که درون سینه ی من است روزی از حرکت باز خواهد ایستاد.هستند کسانی که تازه بعد از مرگشان متولد می شوند٬کسانی که قلبان برای اندیشه شان می تپد...آن کس که اندیشه ای دارد هرگز نمی میرد...
اگر هنر تجلی گاه احساس باشد ارزش والایی نخواهد داشت و این تنها امریست که من را همواره در ستایش از هنر مردد می سازد چه اندشه برتر از حس است همان طور که نقد بالاتر از هجو...تنها یک حسرت حقیقتا واقعی وجود دارد٬حسرتی که بعد از مرگ در پی از دست دادن ابدیت بر ما چیره می شود...ابدیتی که بعد از مرگ ما در دنیا همچنان بی قیدانه به حرکت خود ادامه میدهد.ما موجودات فنا پذیر بدبختی هستیم فقط به این دلیل ساده و روشن که می میریم.حتی تصور این که روزی خورشید بی همتا را باقی می گذارم و میمیرم مرا به انتهای حسرت پرتاب می کند.
همیشه این فریاد بی پروای مورسو بر سر کشیشی که او را برای مراسم اعدامش بدرقه می کند به یاد دارم زمانی که کشیش از او می پرسد:حتما آرزوی یک زندگی جاودانه در جهانی دیگر به شما نیز دست داده است؟و مورسو فریاد می کشد :آری٬اما جهانی که در آن خاطراتی را که در این دنیا داشته ام به یاد آورم.نهایت وفاداری به زمین...هرگز هیچ زندگی جاودانه ای بدون به یاد داشتن خاطرات این زندگی ارزشش را نخواهد داشت.
یک طرف شعله ی حسرت هاست و طرف دیگر شراره ی شور و اشتیاق.هر چه قدر هم که این کار دشوار باشد باید به هر دو طرف وفادار ماند.شمشیر داموکلس تهدیدیست که هر لحظه بالای سر ماست و بی صبرانه انتظار می کشد تا راه این دنیا را به سوی دره ی مرگ قطع کند.تا قلب ما را یک بار برای همیشه از حرکت باز دارد اما اگر ما به تصعید و والایش قلبمان پرداخته باشیم آن چنان که به موجود نامیرایی تبدیل شویم که با ذره ذره ی این خاک پیوند یافته است٬شمشیر داموکلس دشنه ی کوچکی خواهد شد که بیهوده به قلب خاک فرو می رود...

رامین گیلانی ( مرز پر گهر ) پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:13 ب.ظ http://www.javid-iran.blogfa.com/

ارزش دوستی همین که آدم از خودش برای دوستهای خوبش بگذرد و وقت صرف کن شادشون کند .
اما امروزه مثل اینکه قلب ها دار ه از کار می افتد حتی برای تپیدن برای خودمون .
اما چرا از خودمون شروع نکنیم و فقط منتظریم که دیگها برای ما بچوشند اینبار خودمون برای دیگران بجوشیم ببینیم تاثیرش چیه فکر کنم کارساز باشه رفیق
از این به بعد در وبلاگ گروهی مرز پر گهر می نوییسم با مقاله درابره مسکن به روزم
منتظر متن های موزون شعرهای خوب و پیشنهادهایت هستم

من پیشنهادی ندارم هیچ وقت...

همین پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:20 ب.ظ http://durenazdik.blogfa.com

من لینکتان کردم!خواستید سر بزنید..خوب میشود!نخواستید هم نه!

بالاخره شهامت پیدا کردی که لینک بزاری...
آفرین تو یه قهرمانی...

سیاه پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ب.ظ http://omidbeazadi.blogfa.com//

عنوان نوشته هات به اندازه ی خود نوشته هات قشنگن....

میدونم مرسی...

عابر شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ http://photonote.blogsky.com

چه دهن کجی حزن آلودی به بی نوایی که به امید حداقل تپیدن قلبش زندست
شاید به همین سادگی که "قلبم میتپه پس باید زندگی کنم"

توی دلم سیر و سرکه میجوشه

گل کلم بخور که بشه ترشی توی دلت...

یه ضعیفه شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:38 ب.ظ

اگه جلوم بهم می گفتی خنگ ..بهت می گفتم
بله بله ...من خنگ
کلا کمال هم نشینی بعضی ها رو ما اثر کرد
امواج خنگی ما به خاطر دوستای خنگیه که داریم :)
اوکی
این روز ها همش دارم حس می کنم دارم دنیای مجازیم رو از دس می دم و خیلی بابتش ناراحتم
تو چه می فهمی
منو باش واسه کی دارم دردو دل می کنم
حتما بازم یه چیز می خواد بارمون کنه
دوست دارم و نمی دونم چرا
شاید به خاطر همون روز هایی که منتظر بودم

خوبه که منتظر نیستی
چون انتظار رو هر چی بکشی پاره میشه...پاره میشی...

منصوره یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:16 ب.ظ

من به این ضرب المثل معروفم.همونی که تو عنوانت نوشتی و به شدت قبولش دارم

هوممم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد