چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

شاید فقط گاهی از بیرون به پنجره زل زده باشی

چند سال است که از پنجره بیرون را نگاه نکرده ای...؟


نوشته شده توسط تو


نظرات 4 + ارسال نظر
جیدن یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:56 ق.ظ http://jeedan.blogsky.com

دیروز نه پریروز نگاه کردم ، همسایه روبرویی رو بالکنش فوم گذاشته

هوممم...

شب پره یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:12 ب.ظ

«واسه من که پنجره یه آرزوی مبهم بود٬ولی تو پنجره باش رو تموم دیوارت»


به ندیمه های ولاسکز نگاه می کنم٬نور زرد رنگی در فضا پاچیده شده که تا میانه های اتاق را روشن کرده و در انتهای مرزهایش به آرامی در درهان باز سیاهی فرو می رود.چهره شاهدخت که در یک سوم جلویی اتاق در مرکز تصویر نشسته٬تمام درخشندگی اش را مدیون همین نوری است که با تمام سیالیتش در این فضا وفادارانه بر روی چهره ی او نشسته.شبحی در میانه ی اتاق٬آن جا٬در مرز تاریکی و روشنی در حال قدم زدن در عرض اتاق است.شبحی که شاید شبیه من است و با خود زمزمه می کند:سرچشمه ی این رود نور که در بستر این قسمت تابلو جریان دارد کجاست؟این جا که نه شمعی وجود دارد و نه چراغی؟
بله نه شمعی است و نه چراغی اما٬درست در جایی که قاب های تصویر یکدیگر را قطع می کنند و درست در نقطه ای که بین ما و تابلو فاصله ایجاد می کند یعنی نقطه ای که ما از تابلو کنده می شویم و این خوطوط منقطع عمودی و افقی ما را به بیرون از تابلو پرتاب می کند و به ما هشدار می دهد که این جا نه جای شما که اتاق شاهزادگان است٬پنجره ای وجود دارد که در تابلو نقاشی نشده اما ما از منظر او و به لطف وجود اوست که قادر به دیدن تابلو شده ایم.پنجره ای که گویا در چارچوب آن ایستاده ایم و دست هایمان را به زیر چانه برده ایم و از آن جا منظره ی درون اتاق را تماشا می کنیم هرچند که خود پنجره را نمی بینیم.ما آن چه را که ما را قادر به دیدن فضای اتاق می سازد٬نمی بینیم.و شاید هرگز هیچ چیز دیگر را هم ندیده ایم.چشم ها برای ندیدن است و تمام آن چه که در برابر چشمان ما پدیدار می شود تنها نمود کلیتی مبهم٬محو و کدر است که تنها شفافیت بلاهت انسانی این را به ما می آموزد که به معجزه ی چشم هایمان ایمان داشته باشیم...

محمد دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:23 ب.ظ

chand sal ast ke be in fekr nakardeyi ke az panjere be birun negah koni!?

سال ها. دقیقاً سال ها...

شهروم سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:58 ب.ظ http://shahroom.com

بیرون خونه که دیگه جذابیتی نداره
آرزوم اینه که یه بار دیگه مثل بچگیام از پنجره توو خونمونو نگاه کن....

هه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد