چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

رونوشتی برای خود

رونوشت از پست با تک تک شما هستم به خودم جهت یادآوری و عدم فراموشی: تو واسه هیچ کس مهم نیستی...



نوشته شده توسط تو

تمام تلاشم رو کردم که این کار رو نکنم اما انگار نمیشه

هر روز مطمئن تر میشم که باید کلا قید آدما رو بزنم و خودم رو از بینشون بکشم بیرون و دلم میخواد تا اونجا که امکان داره آهسته و آروم و بی سر و صدا این کارو بکنم که خودشون هم متوجه نشن...



نوشته شده توسط تو

انگار ما هر چی فک میکنیم عکسش صادقه

هیچ چیز اون چیزی نیست که ما فکرش رو میکنیم...


نوشته شده توسط تو

لاس وگاس مرا بطلب

آدما میرن توی لاس وگاس عشق و حال میکنن من نشستم کنج اتاقم وبلاگ آپ میکنم.به منم میگن آدم...؟

کاش میشد من سیزده رو توی لاس وگاس به در کنم.



نوشته شده توسط تو

ما فقط یاد گرفتیم وقتی جر میخوریم بیشتر به جرواجر شدن خودمون کمک کنیم

وقتی شکاف میخوریم یعنی از خودمون پاره شده ایم و نمیتوانیم درک کنیم که با این شکاف شاید شکفتنی در راه باشد. شکفتن یک ((تو)) جدید مثلا.و میدانم که اگر بشکفیم انسان های بزرگی خواهیم شد.

ما فقط با شکاف هایمان میسوزیم. انگار از خاطرمان رفته که چسب زخم این شکافها دست نوازش خودمان بر روحمان است و من میدانم که حقیقتا پذیرفتن این حقیقت کاری است بسی دشوار.


نوشته شده توسط تو

زوایای پنهان

میگه حالت چطوره؟

میگم هی, مثل همیشه گیجم.

میگه چی کارا میکنی؟

میگم دارم لابه لای خودم دنبال چیزی میگردم.

میگه چی؟

میگم این لباسی که پوشیدی خیلی بهت میاد...


نوشته شده توسط تو

بس که ساکت است عنوان ندارد

مغزم چپ کرده رفته به سمت سه.


نوشته شده توسط من

به جان خودم نمیخواستم پستم از این خزو خیلا بشه,اما شد دیگه

گاهی از مهربونی ((من)) نسبت به خودم مبهوت میشم,گاهیم مستاصل میشم,گاهیم گریم میگیره...

امشب از اون شبایی بود که از شدت مهربونیش اشک ریختم...


پینوشت:خیلی خره و خوشم میاد ازش...


نوشته شده توسط تو


این پست واسه کساییه که مثل خودم از روز اول تعطیلات فقط توی اتاقشون بودن

ای کسانی که تنها هستید؛

چشمهایتان را ببندید تا کمتر احساس تنهایی کنید...

همین حالا آهسته و آرام چشمهایتان را ببندید...


نوشته شده توسط تو

واسه یک بار هم که شده منحرف نباشید,فقط یه لم دادن ساده است

دلم میخواد چند ساعتی روی ((تو )) لم بدم و سیگار بکشم وخستگی در کنم.


نوشته شده توسط من

مرسی که بهم این sms رو زدی

کلا خوشم میاد ازش, کاری به کارم نداره بیخودی هم پاپیچم نمیشه.سالی دوازده ماه یه sms بهم میده و حالم رو میپرسه اما از اون احوال پرسیای اصیل که میدونی حقیقتا میخواد از حالت با خبر بشه, یا نهایتا ازم میخواد یه نهار یا یه شام مهمونش کنم و من هم تا حالا این کار رو نکردم. بهم واسه تبریک سال نو sms داده گفته صدای بهار را اول باید از دل خودت بشنوی...

چقدر حال کردم,از میون این تبریکای تکراری و مزخرف که حالم رو بد میکنن این تنها پیام تبریکی بود که جواب دادم. چقدر بعضیا خوب و نرم و آروم هستن.

احتمالا یه روز توی عید یه نهار یا یه شام توی یه رستوران چوبی دعوتش میکنم .فک کنم رستوران چوبی رو دوست داشته باشه...


نوشته شده توسط تو

ذهن بیشرف...

تمام کلمات خلف در ذهن من ناخلف  میشن...

حالا ببین تا به دهنم برسن چی میشن دیگه. فک کنم باید توی دهنم به حبس ابد محکومشون کنم...


نوشته شده توسط تو

هر کسی باید منافع خودش در اولویتش باشه

در بهار گل ها گرد افشانی میکنن و بیماری آسم در انسانها عود میکنه.

اون موقع هست که گلها شرمنده آدما میشن اما خوب فصل جفت گیریشونه دیگه,حاضر نیستن از عشق و حالشون دست بکشن واسه خاطر آدما...البته حقم دارن.



نوشته شده توسط تو

...............

همونجوری که حس دلسوزی آدما, آدم رو به لجن میکشونه, حرف زدن باهاشون هم همونطور آدم رو به لجن میکشه.

دیگه دلم نمیخواد حرف بزنم.

خلاص...


نوشته شده توسط تو

تعریف وا بست گی

وابستگی یعنی اینکه جلو یه نفر وا بدی بعد که اومد توی تو بسته شی و دیگه نزاری طرف ازت بره بیرون...



پینوشت:

لطفاً اجازه بدید آدما آزادانه تصمیم بگیرن، با اختیار خودشون...

دوباره لطفاً با وابستگی کنترلشون نکنید...


نوشته شده توسط تو

ای بابا ای بابا ای باباااااااااااااااااااااااااااااااااااااا....

آخ ... که چقدر الان نیاز دارم یکی دست گرمش رو بزاره روی شونم بگه نگران نباش من پشتتم...

چقدر پشت من همیشه خالیه...!


نوشته شده توسط تو

یواشکیام

من گاهی بعضی از مسائل را برای خودم مخفیانه و سربسته تعریف میکنم.

اگه این کارو نکنم یهو میپکم...


پینوشت:ذره ذره پکیدن رو به یهو پکیدن ترجیح میدم...انگار اینجوری دردش کمتر حس میشه...


نوشته شده توسط تو

مسابقه ای بس جوانمردانه ...

مدتی است چیزی مرا نمیخنداند 

 طنزم هم نمیاید  

شوخی ام هم نمیگیرد  

و دیگر لبخندم نمیشیند  

جایزه ای در نظر گرفته ام برای کسی که مرا واقعا بخنداند  

 

نوشته شدم توسط من

فاز بده

عوض اینکه چشمات رو خمار کنی بیا از خماری درم بیار لامصب , وقتی از خماری در آوردیم شاید نئشه چشمای خمار تو هم شدم...


نوشته شده توسط تو



شراب ناب...ناب...ناب کجا بود راستی...؟

بعد از آن شب هر وقت که شراب نوشیدم نگاه های ناب تو را کم داشتم...


نوشته شده توسط تو