وقتی آرام میشود، خیلی آرام و لبهایش میریزد یعنی غمگین است، بسیار غمگین...
نوشته شده توسط تو
با شماهام، با خودمم:
آدم تا میتونه باید سعی کنه حریم خصوصیش رو گسترده تر کنه و تا جایی که میتونه کسی رو توی حریمش راه نده. هر چی حریم خصوصیتون گسترده تر باشه زندگیتون امنتر میشه.
این آدما رو تا بهشون راه میدی و یه ذره میزاری وارد بشن گند میزنن به همه چیزت. حقیقتاً گندی میزنن که نمیتونی هیچ رقمه تمیزش کنی...
نوشته شده توسط تو
بعضی ها نباید ببندن و بعدشم برن. من با رفتن اینا مشکل ندارم، بستنشون اذیتم میکنه...
نوشته شده توسط تو
آدم وقتی میره ته ته ته قلب یه نفر امکان داره یادش بره اصلا توی قلب طرف هست؛ مثل صدف که مرواریدِ امیر حسین رو برده ته ته قلبش و این آقای مروارید یادش رفته توی قلب صدفه...
نوشته شده توسط تو
بعضیا سوگند میخورن بعد قورتش میدن آخرم دفعش میکنن...
نوشته شده توس تو
بعضی از آدما که میخوان یه چیزی رو بهت بگن همش با تحکم و فریاد باهات حرف میزنن. بعد وقتی بهشون میگی اگه میخوای با من حرف بزنی به من تحکم نکن و صدات رو پایین بیار میگن ما از روی دلسوزی و محبت داریم اینا رو میگیم.
دلم میخواد به اینا بگم آقا جون صدای مهر و محبت ازدل بیرون میاد نه ازگلو ...
نوشته شده توسط تو
من فقط دل به دلش نمیسپارم، من دل به خدمت او هم میسپارم...
نوشته شده توسط تو
من اگه خودم رو توی بی حسی عاطفی غرق نمیکردم:
هنوزم داشتم برای مردم زلزله زده بم گریه میکردم
هنوزم داشتم واسه اون آقاهه که پیک موتوری بود و اومد جلوی میز من وایساد تا من کارش رو انجام بدم و تصادف کرده بود و چشماش پر اشک بود و توی اون چند دقیقه فقط داشت بغضش رو قورت میداد زار میزدم
هنوزم داشتم واسه اون دوستم که بعد از یه عالمه مهربونی دوست پسرش گفته بود حالم ازت بهم میخوره و اون فقط بهش زل زده بود عمیقا و عمیقا و عمیقا غصه میخوردم
هنوزم داشتم فرو میرفتم توی اون دستهای خالی و بی رمق و غمگین اون آدمه توی اون بعد از ظهر گرم
هنوزم داشتم به پهنای صورت اشک میریختم و اسه اون دختری که اون شب تا صبح نخوابید و منتظر بود و طرفش هرگز زنگ نزد که بیا
هنوزم داشت دلم آتیش میگرفت واسه اون پسره که تمام عقده هاش عقده مادر بود و توی سن بیست سالگی داشت میسوخت، عجیب میسوخت
هنوزم دست اون آقاهه که رفته بود جبهه و الان راننده تاکسی بود و هیشکی بهش نمیگفت خرت به چنده، فشار میدادم
من مجبور بودم...
نوشته شده توسط تو
چقدر خوبن آدمایی که تا لب مرزات میان اما هرگز مرزات رو رد نمیکنن...
نوشته شده توسط تو
گفت شانس آوردی بادها تو را با خود نبردند.
گفتم نه اشتباه نکن من با بادها نرفتم...
نوشته شده توسط تو
مثل دست و پا زدن در تاریکی، مثل جیغ های پی در پی در تنهایی که صدای هیچ کدامشان را هم نمیشنوم...
نوشته شده توسط تو
وقتی از ایران رفت بهش ایمیل زدم رفتی؟
2 ساله که هنوز جواب ایمیلم رو نداده.
دلم میخواد ازش بپرسم ما هنوز با هم دوستیم...؟
نوشته شده توسط تو
هی، آقایی که امروز توی صف تاکسی بودی و منو پس زدی و جلوتر از من رفتی سوار شدی، درسته من دیگه توی اون تاکسی ننشستم چون نمیتونستم حضور وحشیت رو تحمل کنم و هیچیم بهت نگفتم. عوضش رفتم توی تاکسی بعدی یه عالمه گریه کردم و اون آقاهه بغل دستیم گفت اشکال نداره گریه نکن اون بی شخصیت بود. دوستمم دلداریم داد.
فک نکنی من لوسم، نه آقا جون. تو یهو منو یاد تمام عقده های این شکلیم انداختی...
نوشته شده توسط تو
برای اینکه به یک نفر وفادار باشید لازم نیست به صد نفر دیگه خیانت کنید...
نوشته شده توسط تو
بعضی اتفاقا هست که دردت میاره بعضی اتفاقا هم هست که دردت رو میاره...
نوشته شده توسط تو