چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

و من هنوز در غم های او سردرگم میشوم

وقتی آرام میشود، خیلی آرام و لبهایش میریزد یعنی غمگین است، بسیار غمگین...


نوشته شده توسط تو

اینو امشب بیشتر درک کردم

با شماهام، با خودمم:

آدم تا میتونه باید سعی کنه حریم خصوصیش رو گسترده تر کنه و تا جایی که میتونه کسی رو توی حریمش راه نده. هر چی حریم خصوصیتون گسترده تر باشه زندگیتون امنتر میشه.

این آدما رو تا بهشون راه میدی و یه ذره میزاری وارد بشن گند میزنن به همه چیزت. حقیقتاً گندی میزنن که نمیتونی هیچ رقمه تمیزش کنی...


نوشته شده توسط تو

چراشم به خودم ربط داره

بعضی ها نباید ببندن و بعدشم برن. من با رفتن اینا مشکل ندارم، بستنشون اذیتم میکنه...


نوشته شده توسط تو

این موقعیتا لازمن

گاهیم هست که آدم توی یه موقعیتایی قرار میگیره که، قرار میگیره...


نوشته شده توسط تو

اما خودمونیم ته ته ته قلب یه آدم بودن چقدر اَمنه

آدم وقتی میره ته ته ته قلب یه نفر امکان داره یادش بره اصلا توی قلب طرف هست؛ مثل صدف که مرواریدِ امیر حسین رو برده ته ته قلبش و این آقای مروارید یادش رفته توی قلب صدفه... 


نوشته شده توسط تو

سعی کنید اگه میخواید سوگند بخورید همیشه زیر زبونتون نگهش دارین

بعضیا سوگند میخورن بعد قورتش میدن آخرم دفعش میکنن...


نوشته شده توس تو

آدما مهر شما رو میطلبن اما شرمنده،فریاد و تحکمتون قابل تحمل نیست

بعضی از آدما که میخوان  یه چیزی رو بهت بگن همش با تحکم و فریاد باهات حرف میزنن. بعد وقتی بهشون میگی اگه میخوای با من حرف بزنی به من تحکم نکن و صدات رو پایین بیار میگن ما از روی دلسوزی و محبت داریم اینا رو میگیم.

دلم میخواد به اینا بگم آقا جون صدای مهر و محبت ازدل بیرون میاد نه ازگلو ...


نوشته شده توسط تو

او که دیوار میان من و دلم را برداشت

من فقط دل به دلش نمیسپارم، من دل به خدمت او هم میسپارم...


نوشته شده توسط تو

من اگه بی حسی نداشتم حتی قادر بودم لابلای چندتا آهنگ جون بدم

من اگه خودم رو توی بی حسی عاطفی غرق نمیکردم:

هنوزم داشتم برای مردم زلزله زده بم گریه میکردم

هنوزم داشتم واسه اون آقاهه که پیک موتوری بود و اومد جلوی میز من وایساد تا من کارش رو انجام بدم و تصادف کرده بود و چشماش پر اشک بود و توی اون چند دقیقه فقط داشت بغضش رو قورت میداد زار میزدم

هنوزم داشتم واسه اون دوستم که بعد از یه عالمه مهربونی دوست پسرش گفته بود حالم ازت بهم میخوره و اون فقط بهش زل زده بود عمیقا و عمیقا و عمیقا غصه میخوردم

هنوزم داشتم فرو میرفتم توی اون دستهای خالی و بی رمق و غمگین اون آدمه توی اون بعد از ظهر گرم

هنوزم داشتم به پهنای صورت اشک میریختم و اسه اون دختری که اون شب تا صبح نخوابید و منتظر بود و طرفش هرگز زنگ نزد که بیا

هنوزم داشت دلم آتیش میگرفت واسه اون پسره که تمام عقده هاش عقده مادر بود و توی سن بیست سالگی داشت میسوخت، عجیب میسوخت

هنوزم دست اون آقاهه که رفته بود جبهه و الان راننده تاکسی بود و هیشکی بهش نمیگفت خرت به چنده، فشار میدادم

من مجبور بودم...


نوشته شده توسط تو

آگاهام هستن به کارشون

چقدر خوبن آدمایی که تا لب مرزات میان اما هرگز مرزات رو رد نمیکنن...


نوشته شده توسط تو

دلیلی نیست اما دل که هست

ساق پای من ارزانی چشم های تو؛ وقتی هیچ دلیلی نیست...


نوشته شده توسط تو

حالا وقت آرامیدن است

گفت شانس آوردی بادها تو را با خود نبردند.

گفتم نه اشتباه نکن من با بادها نرفتم...


نوشته شده توسط تو


تو قبلا دویده ای

تو پیش از نوشتن می آیی

حضور تو قبل از تمام واژه هاست...


نوشته شده توسط تو

دردشم میمونه

بعضی ها برگشتنشون درد داره. مثل برگشتن ناخن...


نوشته شده توسط تو

هر دو یکسانیم

تو گیج خواب، من گیج تو

هر دو فرو میرویم؛ تو در خواب، من در تو...


نوشته شده توسط تو



مثل بعضی از واژه ها که باید با التماس از دهان من بیرون بکشی

 مثل دست و پا زدن در تاریکی، مثل جیغ های پی در پی در تنهایی که صدای هیچ کدامشان را هم نمیشنوم...


نوشته شده توسط تو

من دنبال چیم؟

وقتی از ایران رفت بهش ایمیل زدم رفتی؟ 

2 ساله که هنوز جواب ایمیلم رو نداده.

دلم میخواد ازش بپرسم ما هنوز با هم دوستیم...؟ 


نوشته شده توسط تو


امیدوارم همیشه گرمت باشه. انقدر گرم که هیچ وقت عرقت خشک نشه

هی، آقایی که امروز توی صف تاکسی بودی و منو پس زدی و جلوتر از من رفتی سوار شدی، درسته من دیگه توی اون تاکسی ننشستم چون نمیتونستم حضور وحشیت رو تحمل کنم و هیچیم بهت نگفتم. عوضش رفتم توی تاکسی بعدی یه عالمه گریه کردم و اون آقاهه بغل دستیم گفت اشکال نداره گریه نکن اون بی شخصیت بود. دوستمم دلداریم داد. 

فک نکنی من لوسم، نه آقا جون. تو یهو منو یاد تمام عقده های این شکلیم انداختی...


نوشته شده توسط تو

تعادلم چیز خوبیه ها

برای اینکه به یک نفر وفادار باشید لازم نیست به صد نفر دیگه خیانت کنید...


نوشته شده توسط تو

گاهی یادت میاره،گاهی جلو چشات میاره،گاهی مثل بغض میاره،گاهی...

بعضی اتفاقا هست که دردت میاره بعضی اتفاقا هم هست که دردت رو میاره...


نوشته شده توسط تو