-
به هیچ کس ربطی نداره من الان چه حسی دارم
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 01:37
کاش الان اینجا بودی و من توی بقلت زار زار گریه میکردم... نوشته شده توسط تو
-
با هر قُلُپ انگار یه پُک به من میزدی
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 19:15
یادت هست من در تاریکی غوطه ور بودم و تو پشت هم نورها را قُلُپ قُلُپ مینوشیدی و مرا تحقیر میکردی...؟ نوشته شده توسط تو
-
شما نمیدونید من توی زندگیم چه ها کشیدم تا تونستم یه جا بمونم
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 01:25
چند روز قبل یه پست گذاشتم اعتراف کرده بودم که من همیشه میرفتم چون میترسیدم . الان دلم میخواد بگم: حالا اما دیگه وقت موندنه... نوشته شده توسط تو
-
شب را چه میکنی...؟
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 22:52
من مسخ اندوه امروز تو... نوشته شده توسط تو
-
شایدم باید خوب دم بگیری بعد بگی
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 22:23
بعضی حرفا رو باید بزاری وقتی خوب دم کشید بزنی. اینجوری بیشتر به طرف مقابلت میچسبه... نوشته شده توسط تو
-
آن روزها
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 11:47
مثل بوی تند عرق یک آغوش که دوست داری زودتر ترکش کنی... نوشته شده توسط تو
-
مانده...
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 15:01
مثل پریان مانده در شب که قسم میخورند هرگز باز نخواهند گشت... نوشته شده توسط تو
-
رد پایش را نمیبینم اما حس میکنم
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 03:45
کسی روی خواب های من راه رفته. خوابهایم له و لورده شدن... نوشته شده توسط تو
-
بختک بخت برگشته
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 03:38
بختک دیشب بهم گفت دیگه کار زمونه بر عکس شده. به جایی اینکه من بیفتم روت همش تو میفتی روی من... نوشته شده توسط تو
-
کجا بره؟
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 03:29
مثل سِقط های وسط راه گیر کرده... نوشته شده توسط تو
-
قفسه سینه شکافته شده
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 03:26
بدنهای یخ زده ای که هرگز برده نشدن، آنقدر که سیاه شدن... نوشته شده توسط تو
-
بیخوابی
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 01:10
من چند وقته دیگه از خواب نمیپرم؛من کلاً از خواب، پریدم... نوشته شده توسط تو
-
الان ایستادم با اینکه باز هم میترسم
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 08:44
من همیشه میرفتم چون میترسیدم... نوشته شده توسط تو
-
این یه توهمه و من هرگز کسی رو پیدا نخواهم کرد
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 21:49
من دلم میخواهد کسی را پیدا میکردم که آهنگ زندگیم را بنوازد. از همان وقتها که یادم می آید، من تعریف کنم و او بنوازد من تعریف کنم و او بنوازد من تعریف کنم و او بنوازد... نوشته شده توسط تو
-
هر چند تقریبا مطمئنم هیچ پدر مادری نیست که بشینه وبلاگ منو بخونه
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 19:24
ببین عزیزیم اصلا ماجرای پیچیده ای نیست. فقط کافیه اینو پیش خودتون تحلیل کنید که فرزندتون به یه سنی رسیده که فقط مدل خوش گذرونیش با مدل خوش گذرونی شما فرق داره. به حضرت عباس اگه باهاتون مسافرت نمیاد تنها دلیلش همینه. والا به قرآن مجید نمیخواد به شما ضد حال بزنه یا اینکه فک نکنید با دوستاش میره مسافرت و با شما نمیاد...
-
هر کسی سر جاش قشنگتره
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 00:31
دختره داشت میگفت من همه کارای مردونه رو بلدم انجام بدم. بهش گفتم به جای انجام کارای مردونه برو ابروهاتو بردار و صورتت رو اصلاح کن... نوشته شده توسط تو
-
حالا کسیم ازم نپرسید ارتفاع چی؟
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 23:12
گاهی انقدر ارتفاعش بلنده که دست من بهش نمیرسه. دلم نمیخواد بگم ارتفاع چی... نوشته شده توسط تو
-
برای من متاسف نباشید
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 20:21
گاهی باید تسلیم شد. حتی نمیشه زُل زد،فقط باید تسلیم شد... نوشته شده توسط تو
-
و چه خوش
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 02:43
تو آمدی در مرکز تنهایی هایم... نوشته شده توسط تو
-
آخ...
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 02:34
یکی باید باشه که وقتی به تهش رسیدی و تیکه تیکه شدی تیکه هات رو جمع کنه. حتی اگه تیکه هات رو به هم نچسبونه و فقط توی دستش نگه داره... نوشته شده توسط تو
-
خوبه حالت رو بگیرم و وسط حرفات بلند شم برم؟
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 02:01
بهش میگم من حوصله گوش کردن به درد و دل آدما رو ندارم، میگه میدونم، میشناسمت. بعد شروع میکنه به درد و دل کردن... نوشته شده توسط تو
-
من باید نرم شوم
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 19:07
همین امشب تنم سخته... نوشته شده توسط تو
-
اینا یه روزی درد و دلات رو مثل پتک میکوبونن توی سرت
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 19:32
با بعضیا که درد و دل میکنی به جای اینکه احساس سبکی کنی بیشتر احساس میکنی دارن زخمات رو میمکن... نوشته شده توسط تو
-
کام منتظر
شنبه 28 مردادماه سال 1391 00:57
کندوی کامت را بیار بر کام بیمارم گذار... نوشته شده توسط تو
-
یه ماجرارو خیلی شلوغش نکنید، اینجوری ماجراهای دیگه خلوت میمونن
شنبه 28 مردادماه سال 1391 00:51
دلم میخواد اینو به آدمایی که الان رفتن ابهر به زلزله زده ها کمک کنن و آدمایی که دورادور دارن کمک میکنن بگم: لطفا یه چنتاتونم پخش بشین توی کل کشور و برین و دست آدمایی رو فشار بدین که هر روز 10 تا زلزله توی زندگیشون میاد و همه وجودشون رو میلرزونه و کسیم نیست که حتی صداشون رو بشنوه. اصلا کمک مالی و این چیزام نمیخوان،...
-
ناگهان رسیدی
شنبه 28 مردادماه سال 1391 00:29
من داشتم دق میکردم... نوشته شده توسط تو
-
من کمی دلتنگم
شنبه 28 مردادماه سال 1391 00:17
خیلی حرفا دارم که دیگه اینجا هم نمیتونم بگمشون. خیلی از حرفا توی مغزم مونده و باد کرده... نوشته شده توسط تو
-
...
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 11:57
متاسفم براشون... نوشته شده توسط تو
-
ببین من توی اون شرایطم به فکر طرف مقابلم هستم. کی بودم من؟
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 23:38
عزیزم حداقل بزار بهت خلال دندون بدم، بعد از اینکه پاچم از دهنت دراومد نخای شلوارم رو بتونی از لابلای دندونات در بیاری... نوشته شده توسط تو...
-
من خستگیشون رو عمیقا درک میکنم
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 20:45
این دخترایی که دافن همیشه وقتی با من روبرو میشن دلشون میخواد بیان توی بغلم آروم گریه کنن. اینا همیشه حالشون بده اما خودشون رو میزنن به بیخبری. اینا خیلی خسته ان... نوشته شده توسط تو