-
آخ چقدر زمین زیر حجم پاهای ما دردش اومده که ته کشیده
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 00:01
انگار تمام زمین ها تَه کشیده اند و هیچ جایی نیست که من پایم را بگذارم روی آن و کمی قدم بزنم... نوشته شده توسط تو
-
این جور وقتا باید گریه کرد
شنبه 10 تیرماه سال 1391 22:20
یه وقتاییم هست که آدم از خودش شکست میخوره... نوشته شده توسط تو
-
آدمایی که بیرون تو وایسادن نمیدونن یه خشت کج چه بلایی سرت میاره
شنبه 10 تیرماه سال 1391 22:10
خیلی وحشتناکه، وقتی خودت تمام خشتای وجودیت رو روی هم گذاشته باشی بعد یهو یه جا ببینی یه جاش داره میلغزه چون تو، چون خود تو، چون تنها خود خود خود تو یه جایی یه خشتی رو کج گذاشتی... نوشته شده توسط تو
-
ولی تو باز هم نمیگیش
شنبه 10 تیرماه سال 1391 19:56
گاهی از شدتش گلوت خشک میشه... نوشته شده توسط تو
-
همه از گورستان شروع نمیکنن
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 21:59
از گورستان که آغاز میکنی همین میشود... نوشته شده توسط تو
-
من خواستم همش رو ببرم و نشده
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 01:31
نمیشود تمام چیزها را با خود برد. گاهی باید بعضی چیزها را جا گذاشت و رفت... نوشته شده توسط تو
-
و این شُکوه...
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 08:16
بعضی از مشکلات شِکوه ندارند، شُکوه دارند جانِ من، شُکوه...
-
آیا این حجم حقیقت دارد؟
جمعه 2 تیرماه سال 1391 21:25
من ناگهان از این همه حضور شوکه شدم... نوشته شده توسط تو
-
و نرسیدی و نرسیدی و نرسیدی
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 22:43
من هنوز یادم مانده، پله هایی را که از من عبور کردی... نوشته شده توسط تو
-
این نوشدارو قبل از مرگ سهراب است
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 21:29
انگاربعد از اینکه او را عمیق نفس کشیدی تازه نفست بالا می آید... نوشته شده توسط تو
-
اون شرافت شریف تره
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 21:38
فکر کن به اون شرافتی که یک بار کاملا از بین رفته باشه و با خاک یکسان شده باشه و دوباره به دست بیاد... نوشته شده توسط تو
-
حتی اگر موهایم آنقدر روشن نباشد که شبت را روشن کند
جمعه 26 خردادماه سال 1391 05:44
من دلم میخواهد چند تار از موهایم را بکنم بریزم در دستان تو، برای شبهایی که مرا نداری آنها را ببویی یا حتی ببافی... نوشته شده توسط تو
-
من در همین لحظه فهمیدم که چقدر مبهوت اویم
جمعه 26 خردادماه سال 1391 05:38
آدمهای کمی هستند که آرام باشند، تنهایی را بفهمند، عمق اندوه را سر کشیده باشند، طعم هق هق را با نان و پنیر شام چشیده باشند، در زیر زمین زندگی کرده باشند و از این روزگار خورده باشند و خورده باشند و خورده باشند و به تو احترام ویژه ای بگذارند. در این زمانه آدما حتی حوصله ندارند به حرفهای سر زبانی یکدیگر گوشد دهند چه برسد...
-
من نه شیرم و نه گرگ، من یک زنم
جمعه 26 خردادماه سال 1391 05:17
کسی دست مرا گرفته، سخت میفشارد. اما من یک موجود ذاتاً وحشی هستم. وقتی وحشی میشوم دستش شل میشود و دقیقاً همانجاست که من به شدت میترسم. دلم میخواهد بگویم وقتی وحشی میشوم به جای اینکه دستت را شل کنی مرا رام کن. دلم میخواهد فریاد بزنم من هر چه وحشیتر میشوم ضیعف ترم، مرا محکم بگیر چون امکان دارد همین حالا بشکنم... نوشته...
-
این اتفاق یهو میفته
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 21:09
ناگهان کسی می آید و با یک جمله گرد تنهاییت را میگیرد و تو دوباره تنهایی را حس میکنی... نوشته شده توسط تو
-
کجا میچکی؟
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 18:49
تو از قلبم شُره کردی... نوشته شده توسط تو
-
از حرفهایی که اثرشون تا مردن ادامه دارن
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:56
مرده ها هم گاهی گور خود را گم میکنند، بس که توی زندگی از این و آن شنیده بودند که گورت را گم کن... نوشته شده توسط تو
-
من هزار برابر بزرگتر شدم
شنبه 20 خردادماه سال 1391 01:05
گُل انداختنم را تب کردی... نوشته شده توسط تو
-
اینا میدونن چه خبره
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 18:23
بعضیا ذاتاً مهاجرن اما هرگز مهاجرت نمیکنن... نوشته شده توسط تو
-
من حالم داره بهم میخوره
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 20:16
مثل یه سیاه چاله ای که هی میخواد منو بکشه توی خودش. این سیاه چاله به طرز وحشتناک و چندش آوری چسبناکه... نوشته شده توسط تو
-
هر چیم که این فمنیستا خودشون رو بُکُشن بازم حقیقت همینه
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 19:04
یه زن اگه نتونه زیر سلطه یه مرد بره، مجبور میشه بره زیر سلطه مرد درونش و این یعنی مرگ زندگی یه زن... نوشته شده توسط تو
-
از این آدما دوری کنید
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 00:59
بعضیا حتی خلوتشون هم خصوصی نیست... نوشته شده توسط تو
-
اصلا یاد من افسانه ها را هم پریشان میکرد
جمعه 12 خردادماه سال 1391 21:32
مرا به خاک بسپارید، دیگر افسانه ها به یادم نمی آیند... نوشته شده توسط تو
-
آی آدما حداقل حواستون باشه و فراموش نکنید چه کار کردید
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 20:32
آدما خودشون یه چیزایی رو ازت میگیرن بعد دوباره بعد از چند وقت بهت اعتراض میکنن که چرا نداریش. مثل عزت نفس... نوشته شده توسط تو
-
انگار که این لایه ها دور پایت پیچیده باشد. همان
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 14:45
تو لای کدام لایۀ زندگی گیر کرده ای که نمی آیی...؟ نوشته شده توسط تو
-
...
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 14:26
اندکی صبر سحر نزدیک است....... نوشته شده توسط من
-
قبول دارم که شناختن این بُعد توی آدما سخته
شنبه 6 خردادماه سال 1391 23:41
بعضی از آدما هستن که توی زندگیشون خیلی باهاشون شوخی شده. حتی توی جدی ترین مسائل زندگیشون هم باهاشون شوخی کردن.انتظار نداشته باشین وقتی با اینا شوخی میکنید شروع کنن هر هر هر خندیدن، اینا گریشون میگیره. با این آدما شوخی نکنین... نوشته شده توسط تو
-
چون ما میدونیم آدم زیرِ زمین خیلی دردش میاد
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 23:27
شایدم یه وقتایی خیلی مقاومت کنیم که روی زمین بمونیم... نوشته شده توسط تو
-
و اول از ژرفای درون خود آدم تموم میشه
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 23:35
همیشه تنهایی اول از ژرفای درون خود آدم شروع میشه... نوشته شده توسط تو
-
دلیلم نداره واسه آینده نگران باشید
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 21:04
مهم نیست که شما راجع به آیندتون چه تصویری دارید، آینده هر جوری که دلش بخواد پیش میاد... نوشته شده توسط تو