-
و من هنوز در غم های او سردرگم میشوم
شنبه 21 مردادماه سال 1391 23:41
وقتی آرام میشود، خیلی آرام و لبهایش میریزد یعنی غمگین است، بسیار غمگین... نوشته شده توسط تو
-
اینو امشب بیشتر درک کردم
شنبه 21 مردادماه سال 1391 00:27
با شماهام، با خودمم: آدم تا میتونه باید سعی کنه حریم خصوصیش رو گسترده تر کنه و تا جایی که میتونه کسی رو توی حریمش راه نده. هر چی حریم خصوصیتون گسترده تر باشه زندگیتون امنتر میشه. این آدما رو تا بهشون راه میدی و یه ذره میزاری وارد بشن گند میزنن به همه چیزت. حقیقتاً گندی میزنن که نمیتونی هیچ رقمه تمیزش کنی... نوشته شده...
-
چراشم به خودم ربط داره
شنبه 21 مردادماه سال 1391 00:16
بعضی ها نباید ببندن و بعدشم برن. من با رفتن اینا مشکل ندارم، بستنشون اذیتم میکنه... نوشته شده توسط تو
-
این موقعیتا لازمن
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1391 22:03
گاهیم هست که آدم توی یه موقعیتایی قرار میگیره که، قرار میگیره... نوشته شده توسط تو
-
اما خودمونیم ته ته ته قلب یه آدم بودن چقدر اَمنه
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 00:30
آدم وقتی میره ته ته ته قلب یه نفر امکان داره یادش بره اصلا توی قلب طرف هست؛ مثل صدف که مرواریدِ امیر حسین رو برده ته ته قلبش و این آقای مروارید یادش رفته توی قلب صدفه... نوشته شده توسط تو
-
سعی کنید اگه میخواید سوگند بخورید همیشه زیر زبونتون نگهش دارین
دوشنبه 16 مردادماه سال 1391 00:43
بعضیا سوگند میخورن بعد قورتش میدن آخرم دفعش میکنن... نوشته شده توس تو
-
آدما مهر شما رو میطلبن اما شرمنده،فریاد و تحکمتون قابل تحمل نیست
شنبه 14 مردادماه سال 1391 01:36
بعضی از آدما که میخوان یه چیزی رو بهت بگن همش با تحکم و فریاد باهات حرف میزنن. بعد وقتی بهشون میگی اگه میخوای با من حرف بزنی به من تحکم نکن و صدات رو پایین بیار میگن ما از روی دلسوزی و محبت داریم اینا رو میگیم. دلم میخواد به اینا بگم آقا جون صدای مهر و محبت ازدل بیرون میاد نه ازگلو ... نوشته شده توسط تو
-
او که دیوار میان من و دلم را برداشت
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 20:48
من فقط دل به دلش نمیسپارم، من دل به خدمت او هم میسپارم... نوشته شده توسط تو
-
من اگه بی حسی نداشتم حتی قادر بودم لابلای چندتا آهنگ جون بدم
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 00:00
من اگه خودم رو توی بی حسی عاطفی غرق نمیکردم: هنوزم داشتم برای مردم زلزله زده بم گریه میکردم هنوزم داشتم واسه اون آقاهه که پیک موتوری بود و اومد جلوی میز من وایساد تا من کارش رو انجام بدم و تصادف کرده بود و چشماش پر اشک بود و توی اون چند دقیقه فقط داشت بغضش رو قورت میداد زار میزدم هنوزم داشتم واسه اون دوستم که بعد از...
-
آگاهام هستن به کارشون
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 02:09
چقدر خوبن آدمایی که تا لب مرزات میان اما هرگز مرزات رو رد نمیکنن... نوشته شده توسط تو
-
دلیلی نیست اما دل که هست
جمعه 6 مردادماه سال 1391 02:37
ساق پای من ارزانی چشم های تو؛ وقتی هیچ دلیلی نیست... نوشته شده توسط تو
-
حالا وقت آرامیدن است
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 23:30
گفت شانس آوردی بادها تو را با خود نبردند. گفتم نه اشتباه نکن من با بادها نرفتم... نوشته شده توسط تو
-
تو قبلا دویده ای
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 21:01
تو پیش از نوشتن می آیی حضور تو قبل از تمام واژه هاست... نوشته شده توسط تو
-
دردشم میمونه
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 07:20
بعضی ها برگشتنشون درد داره. مثل برگشتن ناخن... نوشته شده توسط تو
-
هر دو یکسانیم
جمعه 30 تیرماه سال 1391 00:57
تو گیج خواب، من گیج تو هر دو فرو میرویم؛ تو در خواب، من در تو... نوشته شده توسط تو
-
مثل بعضی از واژه ها که باید با التماس از دهان من بیرون بکشی
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 23:20
مثل دست و پا زدن در تاریکی، مثل جیغ های پی در پی در تنهایی که صدای هیچ کدامشان را هم نمیشنوم... نوشته شده توسط تو
-
من دنبال چیم؟
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 00:55
وقتی از ایران رفت بهش ایمیل زدم رفتی؟ 2 ساله که هنوز جواب ایمیلم رو نداده. دلم میخواد ازش بپرسم ما هنوز با هم دوستیم...؟ نوشته شده توسط تو
-
امیدوارم همیشه گرمت باشه. انقدر گرم که هیچ وقت عرقت خشک نشه
شنبه 24 تیرماه سال 1391 23:02
هی، آقایی که امروز توی صف تاکسی بودی و منو پس زدی و جلوتر از من رفتی سوار شدی، درسته من دیگه توی اون تاکسی ننشستم چون نمیتونستم حضور وحشیت رو تحمل کنم و هیچیم بهت نگفتم. عوضش رفتم توی تاکسی بعدی یه عالمه گریه کردم و اون آقاهه بغل دستیم گفت اشکال نداره گریه نکن اون بی شخصیت بود. دوستمم دلداریم داد. فک نکنی من لوسم، نه...
-
تعادلم چیز خوبیه ها
جمعه 23 تیرماه سال 1391 22:09
برای اینکه به یک نفر وفادار باشید لازم نیست به صد نفر دیگه خیانت کنید... نوشته شده توسط تو
-
گاهی یادت میاره،گاهی جلو چشات میاره،گاهی مثل بغض میاره،گاهی...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 00:30
بعضی اتفاقا هست که دردت میاره بعضی اتفاقا هم هست که دردت رو میاره... نوشته شده توسط تو
-
من اگه شهردار بودم از این کارای فرهنگی میکردم
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 20:26
کاش به جای اینکه همه جا تابلو بزنن حجاب اسلامی را رعایت کنید تابلو میزدن لطفاً سکوت دیگران رو رعایت کنید... نوشته شده توسط تو
-
تجربه دارم که میگم
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 23:07
من اینو میخوام به یکی توی سالهای دور بگم: جانِ من آدم هرچقدر هم که خودش رو مچاله کنه و یه گوشه قایم بشه. حتی اگه خودش رو پرت کنه توی سطل آشغال باز یکی میاد و پیداش میکنه... نوشته شده توسط تو
-
به آب از آب تکون نخوردن خیلی دل خوش نباشید
دوشنبه 19 تیرماه سال 1391 22:52
وقتی یه جایی دیدین یه کاری کردین و آب از آب تکون نخورد منتظر باشین که یه تمساح یهو سرش رو بیاره بیرون و درسته قورتتون بده... نوشته شده توسط تو
-
دلتنگی ها را فقط با یک تقسیم کنید
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 22:56
دلتنگی ها را همیشه نباید جمع کرد، گاهی هم لازم است دلتنگی ها را تقسیم کرد... نوشته شده توسط تو
-
یادتون باشه گاهیم کمک نکردن بهترین کمکه...
شنبه 17 تیرماه سال 1391 00:52
هیچ وقت کمک رو با زور نکنید توی حلق آدما. اگه احساس کردید میخواید به کسی کمک کنید فقط کافیه برید آروم در گوشش بهش بگید من فلان کمک رو میتونم بهت بکنم بعدم راهتون رو بکشید و برید. اون اگه کمک شما رو بخواد میاد دنبالتون... نوشته شده توسط تو
-
بقیه فصل ها با اینکه دهان ندارن بیخودی شلوغش میکنن
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 18:32
فقط زمستان است که دهان دارد و در سکوت تو را صدا میزند... نوشته شده توسط تو
-
آدم در آن دنیا تَرَک بر میدارد
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 18:19
من داشتم آن دنیا را ترک میکردم اما نشد... نوشته شده توسط تو
-
من گم شدم یا آغوش تو؟
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 18:15
چرا من هر چه میگردم آغوشت را پیدا نمیکنم...؟ نوشته شده توسط تو
-
پیچیدگی های روح من
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 17:56
تو میکوبی اما من باز نمیکنم. هر چند که میدانم من این پشت اسیرم... نوشته شده توسط تو
-
عجب عجیب است
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 09:46
من بعد از اینکه فهمیدم تب کردم... نوشته شده توسط تو